۱۳۹۰ تیر ۲۶, یکشنبه




مينا احدى: خودمان ميخواهيم سنگسار شويم! اصلاح طلبان و جنايتي به اسم سنگسار


به مناسبت ۱۱ ژوئيه روز جهاني عليه سنگسار

۱۱ ژوئيه ۲۰۰۱ زندان اوين:
مريم ايوبي براي آخرين بار آسمان مه گرفته تهران را در زندان اوين نگاه ميکند و از ترس بيهوش ميشود. به او چند لحظه قبل گفته اند که غسل کند و آماده سنگسار شدن باشد. مريم چند سالي بود که در زندان اوين بود و با کابوس سنگسار شدن دست و پنجه نرم ميکرد. با يکي از هم سلولهاي مريم ايوبي که بعدها به آلمان پناهنده شد٬ گفتگو کردم و او برايم گفت که مريم مهربان و ساده و آرام بود. او را دستگير کردند و در روزنامه هاي آنزمان نوشتند که همسرش را با همدستي يک مرد به قتل رسانده و با اين مرد رابطه جنسي خارج از ازدواج داشته است. همسر مريم از مقامات حکومت اسلامي بود!
مريم کارمند شرکت نفت بود و به اتهام رابطه جنسي خارج از ازدواج که امري کاملا خصوصي است٬ بايد سنگسار ميشد.
وقتي يک زن دست روي همسرش بلند کند٬ وقتي يک زن از حقش دفاع کند٬ وقتي يک زن حجابش را رعايت نکند و در مقابل سيستم و قوانين اسلامي بايستد٬ به اشد مجازات محکوم ميشود. اينجا حکومت اسلامي ايران است!
مريم به دليل رابطه جنسي خارج از ازدواج٬ به اتهام "خيانت" به همسرش و يا خيانت به "ناموس مردان" ٬ به اشد مجازات محکوم شد٬ براي زهر چشم کرفتن از زنان و کل جامعه او را ۱۱ ژوئيه ۲۰۰۱ در حاليکه از ترس بيهوش شده بود٬ با برانکارد به محل اجراي مراسم سنگسار آورده و برادران پاسدار با پرتاب سنگ او را زجر کش کردند. مردي که متهم به قتل همسر مريم بود٬ اعدام شد.
اين واقعه در دوره حاکميت " قهرمان" اصلاح طلبي آقاي خاتمي اتفاق افتاد. در همان سال ۲۰۰۱ ما کميته بين المللي عليه سنگسار را بنيان گذاشتيم و با کمپين نجات مريم ايوبي٬ اين کميته متولد شد. کميته اي که با درد و خون متولد شد. از سراسر دنيا به حکم جنايتکارانه سنگسار مريم٬ مادر دو کودک ۶ و ۸ ساله ٬ مادر دو پسر زيبا و کوچک ٬ اعتراضات زيادي شد. در يک دانشگاه در ترکيه ٣۰۰ دانشجو يک نامه اعتراضي براي خاتمي و شرکا فرستادند و معاون پارلمان آلمان خانم بله س ٬ نامه اعتراضي شديداللحني براي سران حکومت اسلامي فرستاد و اجراي حکم يکبار به تعويق افتاد. يک روز سرد پائيزي ٬ در محل کارم در شهر کلن آلمان٬ تلفنم به صدا در آمد و از آنسوي خط٬ زني گفت: از دفتر آقاي خاتمي با شما تماس ميگيرم.. از من سوال کرد: خانم مينا احدي هستيد؟ ... بله بفرمائيد... و صداي زن جوان از آنسوي خط عصبي تر شده و به من گفت: خانم شما وکيل زنان ايران هستيد؟ زياد متوجه نشدم منظورش چيست٬ پرسيدم منظورتان چيه؟ منظورم اينه که وکيل مريم ايوبي هستيد که در دنيا سر و صدا ميکنيد به شما چه که در ايران سنگسار هست٬ ما خودمان ميخواهيم سنگسار باشد. پاسخش را ميدهم. بله من وکيل زنان ايران هستم٬ بويژه وکيل زنان محکوم به سنگسار٬ من نميخواهم بگذارم زن را تاسينه در خاک فرو کرده و بيشرمانه سنگسار کنيد اين جنايت است. به شما چه که کسي رابطه خارج از ازدواج دارد يانه.
ميگويد : فکر نکنيد که من بيسوادم. من در آلمان هم بوده ام و ميدانم در اروپا چه خبر است. من متاهلم ولي خودم ميخواهم اگر به همسرم خيانت کردم مجازات شوم... پاسخ ميدهم شما هر کاري ميخواهيد با خودتان بکنيد مختاريد ولي اجازه نداريد مردم را شکنجه و آزار دهيد و اين ساديسم را قانون اعلام کنيد. به رهبرتان و به خاتمي و به همه اطرافيان بگوييد ما نميگذاريم اين وحشيگري را ادامه دهيد.. . گوشي را ميگذارم ...
ساعت چهار بعد از ظهر روز ۱۱ ژوئيه در لندن هستم ٬ در منزل يکي ازدوستانم در آشپزخانه نشسته و کافه ميخوريم خبر را از راديو اسرائيل مي شنوم. امروز صبح يک زن به اسم مريم ايوبي در زندان اوين سنگسار شد... با صداي بلند گريه ميکنم. چطور ممکنست ؟؟؟.. ياد قيافه رهبران اکثريت و حزب توده و اصلاح طلبان و برخي فعالين سياسي در خارج از کشور مي افتم که براي خاتمي سينه چاک ميکنند و در مقابل سفارتخانه هاي رژيم براي راي دادن به او صف ميکشند و امروز نميدانم چرا قيافه مسيح علي نژاد در ذهنم نقش بسته و بعضا فکر ميکنم شايد او بود با من پشت تلفن٬ جر و بحث ميکرد و از اصلاحات در ايران و فراگيري مدارا در دوره خاتمي دفاع ميکرد!!!
برلين- کنفرانس عليه سنگسار ۱۰ دسامبر ۲۰۰۲
به دعوت بنياد هاينريش بل٬ در برلين در کنفرانسي عليه سنگسار شرکت ميکنم. نمايندگان عفو بين الملل٬ سازمان جهاني عليه شکنجه٬ سازمان تره ده فام و نهادهاي ديگري در آنجا حضور دارند. بحث روز جهاني عليه سنگسار در آنجا مطرح ميشود. چه روزي بايد روز جهاني عليه سنگسار باشد. روز نجات آمنه لاوال از سنگسار در نيجريه ٬ روز سنگسار يک زن در افغانستان٬ روز اعلام حکومت اسلامي در ايران و... اينها پيشنهادهايي است که مطرح است.
پيشنهاد من روزي است که معطوف به ايران باشد چرا که بيشترين سنگسارها در اين دوره در ايران انجام شده٬ و بسيار مهم است روزي را انتخاب کنيم که يک زن سنگسار شده باشد چرا که اين طوري عمق وحشيگري و بربريتي را نشان ميدهيم که متاسفانه تعداد زيادي را قرباني کرده است. من پيشنهاد ۱۱ ژوئيه روز سنگسار شدن مريم ايوبي در ايران و در دوره اصلاح طلبان يعني رياست جمهوري خاتمي را ميدهم. و اين روز تصويب ميشود. اميد ما اينست که در سالهاي آينده و در آينده دور٬ همواره در اين روز کارخانه ها يک دقيقه از حرکت بيايستند و ساعتها يک دقيقه تيک تيک نکنند و همه مردم دنيا يک دقيقه به ياد قربانيان سنگسار سکوت کنند و ياد اين عزيزان را که هيچ جرمي نداشته اند٬ جز اتهام رابطه جنسي خارج از ازدواج که امري است کاملا شخصي چنين بيرحمانه به قتل رسيده اند.
۱۱ ژوئيه ۲۰۱۱ دنيا به پا خاست و اعلام کرد٬ نه به سنگسار در همه جا
از طرف نهاد ايران سوليدارتي٬ قانون برابر براي همه و کميته بين المللي عليه سنگسار سه هفته قبل فراخوان داده و از دنيا دعوت کرديم به سنگسارها در روز ۱۱ ژوئيه روز جهاني عليه سنگسار اعتراض کنند.
يک روز بعد از انتشار علني اين فراخوان ريچارد داوکينز در سايت خود از اين فراخوان دفاع کرد و گفت : مريم نمازي يکي از فراخوان دهندگان اين حرکت جهاني است . مريم يک زن فوق العاده و يک چهره مهم دفاع از حقوق زنان تحت ستم در کشورهاي اسلام زده است.
فراخوان ما دو روز بعد در واشنگتن پست چاپ شد. و بتدريج موجي از حمايت و همبستگي به اين فراخوان جلب شد.
در شهرهاي پاريس٬ لندن٬ فرانکفورت٬ کلن٬ ونکور٬برلين٬ اوتاوا٬ مالمو٬ واشنگتن و.. ميتينگهايي برپا شد. در شهر سقز هزار عدد اطلاعيه روز جهاني عليه سنگسار پخش شد.
دولت انگليس اعلام کرد که خليل اللهي دادستان سکينه محمدي آشتياني در ليست تحريم شدگان از سوي دولت انگليس است . مالک اژدر شريفي دادستان استان آذربايجان شرقي با عجله و دستپاچه گفت. سکينه مرخصي رفته و در مراسم عزاداري مادرش شرکت کرده و حالش خوب است و از امکانات خوبي در زندان برخورد دار است... يکبار ديگر توجه ها به سکينه و سنگسارها و به جنايات حکومت اسلامي ايران جلب شد. يکبا رديگر موجي از همبستگي نثار سکينه و موجي از نفرت نثار سران حکومت اسلامي شد.
پيامهاي همبستگي از جمله از روسل بلاکفورد نويسنده و فيلسوف٬ هارتموت کراوس مارکسيست آلماني٬ آن بروسل نماينده پارلمان اروپا٬ سونيا اگريکس رئيس جامعه بين المللي آتيست ها که نمايندگي ۱۰۰ سازمان آتئيست در چهل کشور جهان را ميکند٬ از پروفسور" اودو شوکلنکس" از اونتاريو استاد کرسي پژوهشي فلسفه٬ هل مرت بريسک نويسنده٬ سازمان بزرگ ابتکار فمينيستي اروپا٬ اشتفن لاو از موسسه سلطنتي فلسفه٬ جرج برد هيت معاون انجمن همجنسگرايان اومانيست انگليس٬ مهوش علاسوندي مادر محمد و عبدالله فتحي٬ سيروس نورسته کارگردان فيلم سنگسار ثريا ميم٬ آنتوني توماس کارگردان فيلم براي ندا٬ نهاد آتيستها و اومانيستها از امريکا٬ فرد ادواردمدير ملي در نهاد ائتلاف بين المللي خردمندان٬ مگ هيکسن فعال مدافع حقوق بشر٬ اوپليا بنسون سردبير نشريه اومانيستها و تعداد ديگري از شخصيت هاي سرشناس بين المللي بود.
استقبال از اين روز بسيار زياد بود چرا که از يکسال قبل توجه ها در دنيا به سوي ايران و سکينه محمدي آشتياني و سنگسار جلب شده است. عکس سکينه امروز در دنيا نماد اعتراض به سنگسار است و در دفاع از سکينه ميليونها نفر طومار اعتراضي امضا کرده و در صدها شهر اعتراض و تظاهرات سازمان يافته است.
بر شانه هاي کمپين گسترده و موفق امسال در اعتراض به حکم سنگسار سکينه محمدي آشتياني٬ امسال روز جهاني عليه سنگسار را با شکوه تر از هميشه برگزار کرديم. بايد بکوشيم اين روز را در همه جا تثبيت بکنيم. آيندگان بايد بدانند که ما متحدانه به پا خاسته و نقطه پاياني به اين وحشيگري و بربريت اسلامي گذاشتيم. روز جهاني عليه سنگسار سمبل اعتراض ما به اين جنايت بيشرمانه بود.
بدين وسيله از همه عزيزاني که در اقصي نقاط جهان در اين روز برنامه هاي اعتراضي سازمان داده٬ پيام همبستگي داده و يا پوستر و پلاکارد تهيه کرده و يا به ياد سکينه آهنگ اجرا کرده و براي نجات سکينه و همه محکومين به سنگسار و براي ممنوعيت سنگسار در همه جا تلاش کردند٬ صميمانه تشکر ميکنيم.


Mina Ahadi
International Committee against Execution
International Committee against Stoning
Tel: 0049 (0) 1775692413
http://notonemoreexecution.org
http://stopstonningnow.com/wpress/

شجاعت مهدیه گلرو فعال دانشجویی که به خاطر همين جمله 2سال را در زندان سپري كرد :
 سکوت نکنید اگر امروز سکوت کنید فردا سر شما دادميزنند.

مهر کف دست برای آزادی خوش پوشان!!!
نوشتهٔ زیر رو از وبلاگ ستوان دو دیدم و چون می‌خواستم سرگذشت خودمم اضافه کنم تو بلاگ خودم هم قرارش دادم
من هم پارسال با این برخوردها و توهینات روبرو شدم. منو به همراه همسرم اول به جرم اینکه با پسر هستی‌, بعدش که نشد گیر بدن بخاطر مدارک ازدواج , به جرم  "بی‌حجاب" بردن وزرأ! انگار قاتل گرفتن. یه پلاک میندازن گردنت، اسمتم میدن دستت، بدم انگشت میزنیو،... .  بهمون میگفتن براتون لباس بیارن. مثلا اگه آستینت کوتاه بود، بعدش که همراهت برات مانتو می‌‌آورد، اون مانتو کوتاهرو میدادن قیچی کنیم که مثلا بگن ما برنمیدریم. منم چون پوششم بد نبود زیر بار نرفتم گفتم پول ندارم یکی‌ دیگه بخرم، مانتو‌ام واقعا بی‌ ایراده، گفتم می‌مونم، خواهرای زینب چون داشت پستشون عوض میشد گفتن خوب یه کارتی چیزی بده برو ما نمیتونیم بمونیم بخاطر تو. من از سر لج حاضر شدم کارت دانشگاهمو بدم، که بعدا مانتومو بیرم بدم کارتمو پس بگیرم. همسرم که از جریان خبر نداشت جورابشو در اورد بود فرستاده بود داخل برام فکر میکرد شاید گفتن جوراب پا نیست چرا!!! خلاصه بعدا رفتم یه مانتو بردمو دادم کارتمو پس گرفتم :)
الان پیشرفت کردن مهر ترخیص میزنن کف دست!!!


عکسی که بعد از رهایی همسرم از دست گشت ارشاد گرفتم

امروز به اتفاق خانمم رفتیم بیرون. گشت ارشاد گیر داد به همسرم که لباس شما نامناسبه و از این حرفا.خلاصه سرتونو درد نمیارم.(مفصلش رو بعدا مینویسم).یه تعداد خانم رو که سوار ون کرده بودن بردن کلانتری.همسر منم بینشون بود.اونجا بعد از کلی چک وچونه و تعهد وداد بیداد و...آزادش کردیم. نکته جالب و البته خجالت آورش اینجا بود که هر خانمی رو که گرفته بودن. مثل این جنایتکارا مینشوندنش رو صندلی. یه پلاک گردنش مینداختن و ازش عکس میگرفتن. و البته نکته تاسف بارش این بود که به خانمایی که آزاد میشدن، برگ خروج نمیدادن. بلکه کف دستشون یه مهر میزدن (یه آن یاد داغ کردن پیشونی افتادم که چند قرن پیش با مجرما این کارو میکردن).
بعد این که خانمم از بازداشتگاه اومد بیرون. نه تنها ناراحت نبود بلکه میگفت. سری بعدم همینجوری لباس میپوشم ببینم چه غلطی میخوان بکنن. بعدم که بهم گفت با گوشیت از دستم عکس بگیر. میخوام در آینده به بچه هام نشون بدم تو چه جامعه ای زندگی میکردیم.اینم عکسی که جلوی کلانتری از دست همسرم گرفتم







مهدی یعقوبی - من زن ایرانیم

بد حجابم، بدحجابم، بی حجاب



من زن ایرانی ام جوشیده از شعر و شراب
خم نخواهد شد سرم هرگز به قانون حجاب
پایه ی اسلامتان را ای امام جمعه ها
می کنم با تار مویی من خراب اندر خراب
گور بابای شما بر جد و آبای شما
از جهنم تا بهشت و وحشت و رنج و عذاب
ننگ و نفرت بادتان ای کرکسان ، شادی کشان
زن به چشمان شما شد برده ای در رختخواب
روی لب الله و اکبر سنگسارم کرده اید
تا گلو در خاکها ای قاتلان آفتاب
روسری را در خیابان قعر آتش افکنم
گیسوان را میدهم شادی کنان من پیچ و تاب
میروم در ساحل دریا کمی عریان شوم
پیکر زیبای خود را تا زنم رقصان بر آب
لب بگیرم از لب معشوق خود در کوچه ها
شیخکان را افکنم با بوسه ها در اضطراب
تو چه دانی آیت الله پشمکی از شور و حال
کشک خود را زیر ماتحتت سر منبر بساب
من زنم زن مذهبم تنها جهان آزادی است
می گشایم بال و پر در آسمانها چون عقاب
آن سبو بشکست و آن پیمانه ها بر خاک ریخت
مرد سالاری شده در گور ای عالیجناب
من زن ایرانی ام جوشیده از شعر و شراب
خم نخواهد شد سرم هرگز به قانون حجاب


آخرین تصاویر از برخورد با بدحجابی



article picture
  توهین سایت وابسته به سپاه پاسداران به بانوان ایران
 
کاریکاتور خبر گزاری فارس ، وابسته به سپاه چپاولگر پاسداران
سارا فنائیان :آیا بگوئیم وقاحت را از حد گذرانده اند حق مطلب را ادا کرده ایم؟
خیر.
یک سیستم، یک نظام، رسما به زنان جامعۀ ما اعلام جنگ داده است و ما عجیب خاموشیم
فقط کوره های آدم سوزی مانده که برپا کنند و زنان را دسته دسته بسوزانند
زندانها پر از است زنان فعال سیاسی ، هنرمند، وکیل، خبرنگار ، شاعر که در واقع و در وحلۀ اول به جرم زن
بودنشان در زندان هستند متجاوزین گروهی در کل کشور جولان میدهند
سگهای ارشاد زنجیر پاره کرده اند
روزی نیست که آیت اللهی ، زهرماری ، مرتجعی گلوی خود را علیه ما زنان پاره نکند
به این کاریکاتور توهین آمیز نگاه کنید! آیا فقط توهینهای قومی و مذهبی ظرفیت اعتراض وسیع مردم را دارا هستند؟
مگر بیش از نیمی از جامعه زنان نیستند؟ مگر توهین به زنان توهین به کل جامعه نیست؟
بدا بحال جامعه ای که چنین توهین عظیمی را متحمل شود و سکوت کند. اعتراض نکند
ساختمان خبرگزاری فارس باید با خاک یکسان میشد.
چرا ما باید اینچنین تن به خفت بدهیم؟ چرا توی دهن این رژیم نمیزنیم؟
این کاریکاتور مایۀ شرم همۀ ماست
آیا من در سر دادن شعار مرگ بر جمهوری اسلامی تنها هستم؟
سارا فنائیان، فیس بوک


دیپورت هرگز!
همانطور که اطلاع دارید بعد از انفجار قبرس، مأمورین دولت قبرس
 پناهجویان ایرانی در بازداشتگاه لارناکا را وحشیانه
مورد ضرب و شتم قرار داده با باتوم، و پنجه بوکس و غیره دست و پا خورد کرده اند. آنها را سگهای ولگرد و مسئولین این      
انفجار خواندند. در میان پناهجویان یک پیرمرد بهایی ۷۲ ساله هم وجود دارد. دولت قبرس که میداند این بار بر خلاف جنایت‌های قبلی‌ مچش باز میشود بطور کاملا غیر قانونی و ناگهان تصمیم به دیپورت مجروحین گرفته است  و قرار است این اقدام کاملا غیر قانونی را امروز ساعت ۱۸:۳۰ به اجرا بگذارد. این جنایت است. پرونده دولت قبرس پر است از سرکوب و تجاوز و نژاد پرستی‌ و بازداشت‌های غیر قانونی و همکاری با تروریست‌های اسلامی بر علیه پناهجویان. ما آعضا ائتلاف علیرغم محدویت زمانی‌ مشغول فعالیت‌های برای جلوگیری از این جنایت دولت قبرس هستیم، تعدادی از پناهجویان در حال حاضر به سمت فرودگاه در حرکت هستن که به این جنایت و وحشیگری دولت قبرس اعتراض کنند.
هر گونه کمکی‌ در این زمینه و از جمله پخش گسترده خبر کمک بزرگی‌ است
قوی‌ترین مرد ایران و جهان به قتل رسید 

قوی‌ترین مرد جهان بر اثر حمله برخی افراد ناشناس در منطقه حصارک کرج به قتل رسید.



به گزارش آخرین نیوز به نقل از برنا، روح الله داداشی قوی‌ترین مرد ایران و جهان که در دو دوره
 مسابقات مردان آهنین به مقام قهرمانی رسیده بود و قهرمانی رقابت های جهانی را در کارنامه
 خود داشت به قتل رسید.

داداشی شب گذشته بر اثر ضربات چاقو  توسط عده ای ناشناس به قتل رسید.

پس از درگیری و مجروح شدن داداشی، وی به بیمارستان شهید مدنی کرج منتقل شد اما
 تلاش پزشکان بی نتیجه ماند و وی بر اثر شدت جراحات وارده درگذشت.


سنگسار


سنگسار برای گفت و گو با پسر همسایه

ایران، الف” دختری است از طایفه های بختیاری که در ازدواج اجباری به عقد پسرعمویش درآمده و در سالهای واپسین زندگی مشترکشان رابطه ای خواهر و برادری داشته اند. شوهرش ماه به ماه به خانه نمی آمده و ایران با تنها پسرش که ۹ ساله بوده، روزگار می گذرانده است. آشنایی با پسر همسایه او را به عشقی پنهانیکشانده، رابطه ای که به گفته ی او، تنها به نامه نگاری و گپی تلفنی محدود بوده است.ایران و پسر همسایه در حیاط خانه گرم گفت و گو بودند که شوهرش از دیوار وارد حیاط می شود و به زن حمله می کندآنقدر کتکم زد که دو دندان جلویم کاملا شکست و بیهوش و خون آلود روی زمین افتادم که در این زمان پسر همسایه شوهرم را با چاقو به قتل رسانداین را ایران می گوید. زنی که به جرم گفت و گو با پسر همسایه محکوم به سنگسار شده است. ایران تنها یک بار آن هم در اداره ی آگاهی به رابطه نامشروع اقرار کرده و پس از آن فقط گفته است که «تلفنی با هم حرف می زدیم و برای هم نامه می نوشتیم.» اما حکم او در تاریخ ۱۸ فروردین ۱۳۸۴ از سوی دادگاه بدوی شهری بسیار کوچک در خوزستان صادر شد: پنج سال حبس تعزیری به دلیل معاونت در قتل و اجرای حد شرعی رجماین حکم در دیوان عالی کشور در تاریخ ۱۹ فروردین ۸۵ عینا مورد تایید قرار گرفتو تنها فرصت او شکایت به هیات تشخیص دیوان عالی کشور استاما با توجه به وضعیت اجتماعی و فرهنگی حاکم بر خانواده ایران، اگر او از زندان هم آزاد شود، احتمال اینکه از سوی مردان خانواده اش به قتل برسد،بسیار زیاد است.زندان سپیدار اهواز با این شرایط تا زمان اجرای حکم سنگسار پناهگاه اوست.

خفه ام کنند، اما سنگسار نه

«خفه ات می کنند و می میری، ولی خیلی سخت است که هی با سنگ بزنند توی سر آدم»شناسنامه اش می گوید ۳۸ ساله است، اما فرزندانش همه بزرگ هستند و خودش نیز بسیار مسن تر از شناسنامه اش نشان می دهد. در زندان اهواز روزگار می گذراند. با اینکه در قتل شوهرش هیچ دخالتی نداشته و دو بار هم پیش از قتل، جلو مردی را که با او رابطه داشته، گرفته بوده که شوهرش را نکشد، اما به اتهام معاونت در قتل محکوم شده است. کشاورز بوده و سر زمین پا به پای شوهرش کار می کرده، اما شوهرش بداخلاق بوده و هر شب با او دعوا می کرده و کتکش می زده. مردی پیدا شده از خویشان شوهرش که اخلاقی خوب داشته است. خیریه ضمن انکار نقش خود در قتل، به رابطه نامشروع، چهار بار اقرار کرده است. شعبه سوم دادگاه عمومی بهبهان در اردیبهشت ۱۳۸۱ خیریه را به اجرای حد رجم(سنگسار) بابت زنای محصنه صادر کرده است.خیریه می گوید: «حاضرم اعدام شوم، ولی سنگسارم نکنند. خفه ات می کنند و می میری؛ ولی خیلی سخت است که هی با سنگ بزنند توی سر آدم!» او مطمئن است که اگر آزاد شود، هیچ جایی ندارد برود و برادرانش او را خواهند کشت.

شوهرم را دوست نداشتم

صغری مولایی به اتهام همدستی با مردی افغانی در قتل شوهر خود و زنای محصنه در تاریخ ۲۲ مهر ۱۳۸۴ از سوی قضات شعبه ۷۱ دادگاه کیفری استان تهران به ۱۵سال حبس و سنگسار محکوم شده استعلیرضا دوست شوهر صغری، که او هم افغانی بوده، به مرگ محکوم شده است.صغری که یک زن ایرانی است، در بازجویی گفته است: «چند سال پیش پدرم به زور مرا به عقد عبدالله که مردی افغانی بود، درآورد. من اصلا او را دوست نداشتم و مرتب آزارم می داد، اما با این حال قصد کشتنش را نداشتم. شب حادثه علیرضا به خانه ما آمد، بعد از این که شوهرم را کشت، من ترسیدم در خانه بمانم. با خود فکر می کردم برادران شوهرم مرا می کشند، به خاطر همین با او فرار کردم.

سنگسار در عین وفاداری به همسر

شعبه ۷۱ دادگاه کیفری استان تهران “فاطمه”را که بیست و ششم اردیبهشت ۱۳۸۴ محاکمه شده بود، به اتهام مباشرت در قتل عمدی و رابطه نامشروع به قصاص و رجم محکوم کرد. “اصغر” شوهر این زن نیز به اتهام معاونت در قتل عمدی و جنایت بر میت به تحمل ۱۶ سال زندان محکوم شده است.فاطمه درباره نحوه ارتکاب جنایت به قاضی دادگاه گفته است: «یک روز عصر می خواستم به خانه مان بروم. داخل کوچه دو پسر جوان برایم مزاحمت ایجاد کردند. “محمود” که شاهد این اتفاق بود، جلو آنها را گرفت و بعد از چند روز به طریقی که اصلا نمی دانم، شماره تلفن خانه مان را به دست آورد و به من زنگ زد. وی با تماس تلفنی از من خواست تا بنای رابطه نامشروع را با او بگذارمدر این مدت او به خانه ما رفت و آمد داشت.سه روز قبل از حادثه، وقتی محمود به خانه ام آمد، به من گفت باید لباسهایت را جمع کنی و با هم فرار کنیم. اما من همسر، بچه ها و زندگی ام را دوست داشتم. همان روز موضوع را به همسرم گفتم. سپس یک چاقو و کمربند برایش آوردم تا هر کاری می خواهد با من بکند، اما او گفت من یک هفته داخل خانهمی مانم تا هر روزی او آمد، پسر جوان را با حرف از خانه بیرون کنیمحمود که وارد خانه شد، همسرم پشت در مخفی شده بود. به محض ورود به خانه شروع کرد به دعوا کردن با من که این چند روز کجا رفته بودم. من به او التماس کردم که از خانه ام بیرون برود. او که همیشه با خود چاقویی حمل می کرد تا در صورت هر گونه مقاومت، مرا تهدید کند. آن روز هم از او خواستم تا اززندگی ام بیرون برود، اما او دائما می گفت به من علاقه مند است و حاضر نیست این کار را بکندبعد از چند دقیقه که از ورود محمود به خانه ام گذشت، ناگهان اصغر (همسرمبیرون آمد و با هم درگیر شدند. محمود چاقو داشت و اصغر چوب. همسرم اول با چوب دو ضربه به دستش زد و در آن لحظه من با پایم به دستش زدم. چاقو از دستش افتاد. سپس از پشت او را گرفتم و محمود زمین خوردبر اساس گزارش روزنامه اعتماد، فاطمه در حالی که صحنه حادثه را برای مدیر دفتر شعبه ۷۱ بازسازی می کرد، گفت: «در آن موقع طنابی دیدم که کنار اتاق افتاده بود، آن را برداشتم و دور گردن محمود پیچاندم، سپس محکم فشار دادماصغر هم پاهایش را چسبیده بود. نمی دانستم چه کار می کنم. ناگهان دیدم که محمود سیاه شده است. طناب را رها کردم، اما دیگر او مرده بود. بعد از چند ساعت همسرم کارتن تلویزیون را آورد و جسدش را در حالی که ملافه پیچ بود، داخل کارتن گذاشتیم. اصغر با کرایه کردن چرخ دستی آهنگری جسد را به کنار ریل راه آهن برد و در آنجا آن را به آتش کشیدیم.ما قصد کشتن او را نداشتیم و فقط می خواستیم وقتی بی حال شد، دست و پایش را ببندیم و تحویل پلیس بدهیماین پرونده در حال حاضر در دیوان عالی کشور در جریان است.


شوهرم مرا می فروخت، من سنگسار می شوم

در پاییز سال ۱۳۸۳، ماموران دایره منکرات شیراز، وارد یک خانه فساد شدند و افراد حاضر در آن را دستگیر کردند. در آن میان زنی ۲۸ ساله حضور داشت به نام “پریسا، الف.” که در آن خانه توسط شوهرش در اختیار مردان دیگر قرار می گرفته است.او در تحقیقات مقدماتی نزد مراجع انتظامی و شعبه ۱۳ بازپرسی دادسرای شیراز، ضمن اقرار به زنا، گفته که شوهرش به دلیل بیکاری مجبورش کرده که این کار را بکند. این امر را شوهرش نیز تایید کرده است. اما نه دادگاه کیفری استان و نه دیوان عالی کشور هیچ یک سوالی درباره این مساله و همچنین ماهیت اکراهی روابط او با مردان دیگر نکرده اند. ضمن اینکه پریسا در تنها جلسه دادرسی تشکیل شده در تاریخ ۱۱ خرداد ۱۳۸۳ اقرارهای قبلی خود را درباره زنا به شدت انکار کرده است، اما با وجود این انکار پس از اقرار که طبق قانون مستوجب سقوط حکم رجم است و نیز به حد نصاب چهار بار نرسیدن اقرارها در نزد قاضی که لزوم اثبات زنا است، شعبه ۵ دادگاه کیفری استان فارس او را که مادر یک پسر شیرخوار ۲ ساله و یک دختر ۱۲ ساله است، به اتهام زنای محصنه محکوم به حد رجم کرده است. این حکم در تاریخ ۲۴ آبان ۸۴ توسط شعبه ۳۲ دیوان عالی کشور تایید شده استدر حال حاضر در پی اعتراض پریسا و وکلایش به هیات تشخیص دیوان عالی کشور، شعبه ۱۵ این هیات، اعتراض او را وارد دانسته و حکم سنگسار صادر شده را خلاف بین شرع و قانون تشخیص داده و پرونده را واجد رسیدگی مجدد دانسته استشوهرم ۱۲ سال مرا وادار به تن فروشی می کرد:”کبری ن” زنی است ۴۴ ساله در انتظار اجرای حکم سنگسار. به اتهام معاونت در قتل همسرش که ۱۲ سال او را وادار به تن فروشی کرده، ۸ سال زندانی بوده، دو سال است که محکومیتش پایان یافته و اکنون در زندان تبریز در انتظار اجرای حکم رجم استمی گوید: «کتکم می زد و مرا وادار به تن فروشی می کرد. مردان را به خانه می آورد و در اتاق می نشست تا همه چیز را از نزدیک ببیند. می گفت از دیدن رابطه ای که یک طرفش تویی لذت می برم.» زن دیپلمه است. اهل سنندج. روزی که در پی اصرار جنون آمیز همسرش وادار شد تن فروشی را آغاز کند، ۲۲ سال بیشتر نداشت. شوهرش فوق دیپلم برق داشته و سه ماه بعد از ازدواجشان به تبریز رفته بودند. شش ماه بیشتر در تبریز نماندند.  «هنوز یک سال از ازدواجمان نگذشته بود که معتاد شد. هروئین مصرف می کرد. به خاطر اعتیاد، کارش را از دست داد. هزینه زندگی بماند، خرج هروئینش را که کم آورد، مجبورم کرد به تن فروشی و خودش برایم مشتری می یافت.» بعد از تولد نخستین فرزندش، به دلیل بیکاری همسر و فقر مجبور شده بودند به خادم آباد شهریار نزد خانواده شوهرش بیایند. سالها در آنجا ماندند. حالا دیگر کبری مادر چهار فرزند بود. دو دختر و دو پسر. مادری که برای تامین هزینه زندگی، پرورش فرزندان و اعتیاد مردش، به اجبار روزگار و اصرار همسر، خود را در خانه اش، در اختیار مردان دیگر قرار می داد: «۱۲ سال مرا وادار به این کار کرد. چند سال اول که گذشت، از زندگی نکبت بارم خسته شدم و طلاق گرفتم. چهار فرزند داشتم بی پناه و پشتیبان. اعتیادش را ترک کرد. التماس کرد که به زندگی بازگردم. می گفت از کرده پشیمان است و روال گذشته را پی نخواهد گرفت. وقتی دیدم ترک کرده، برگشتم. به خاطر بچه هایم.» «یک سال سالم و بی دغدغه زندگی کردیم. کار می کرد و مشکل عمده ای میانمان نبود. تا اینکه دوباره معتاد شد. دیری نپایید که همه چیز از سر گرفته شدبچه هایم بزرگ شده بودند و دیگر همه چیز را می فهمیدند. می دیدند که پدرشان با زندگی ما چه می کند. از ضرب و شتم های بی امانش تا آوردن مردانی که در پی هوس به خانه ام می آمدندبعضی مشتری ها دیگر ثابت بودند. “حبیب”، پسر گلفروشی که دائم به خانه رفت و آمد داشت و با خانواده ام صمیمانه دوست بود، یکی از این مشتریهای دائمی بوددر اثنای رفت و آمدهایش داستان زندگی ام را برایش گفته بودم.» از۱۳۶۲ تا ۱۳۷۴، ۱۲ سال بود که مرد تن همسرش را با هروئین تاخت می زد، دود می کرد و به هوا می فرستاد. زندگی چهار فرزندش را هم. ۱۲ سال بود که کبریاینگونه زیسته بود، بی آنکه به این زندگی عادت کرده باشد:  «سال ۱۳۷۴ بود که یک روز باز مرا به باد کتک گرفت. می زد و فحاشی می کرد. از خانه بیرون زدم. تصمیم خود را گرفته بودم. به حبیب، گلفروش ۲۲ ساله زنگ زدم و گفتم که می خواهم شوهرم را بکشم. داستان زندگی ام را خط به خط می دانست. گفت کار را من تمام می کنم. تو فقط به ترفندی از خانه بیرونشبیاور. به خانه بازگشتم. دودلی وجودم را فراگرفته بود. ماجرا را به دختر بزرگم گفتم. ۱۵ ساله بود و بد و نیک زندگی را تشخیص می داد. دخترم با بغضی کینه توزانه گفت: این کار را بکن. راحت می شویمشب که شد، به شوهرم گفتم یک مشتری خوب پیدا کرده ام که پول خوبی هم می دهد، اما باید نزد او بروم. خوشحال شد و با هم راه افتادیم. فکر می کرد، به محل قرار با مشتری می برمش. اما من در آن بیابان با حبیب وعده داشتم. وقتی درگیر شدند، صحنه را ترک کردم و به خانه آمدم. ده دقیقه بعد حبیب آمد. با لباس خونین. آمده بود که بگوید کار را تمام کرده و می خواهد خود را به مراجع انتظامی معرفی کند. بچه هایم مانعش شدند و گفتند که ما شکایتی از تو نداریم و در واقع تو خانواده ی ما را نجات دادی. لباسهایش را شستم و همه آثار جرم را از بین بردم. اما حبیب تاب نیاورد و رفت تا خود را به قانونبسپارد.» اکنون ۱۰ سال از این حادثه می گذرد. “حبیب” به قصاص برای قتل نفس محکوم شد، اما هشت سال بعد با پرداخت دیه ۷۵ میلیون تومانی به اولیای دم ـ مادر، برادران و فرزندان مقتول ـ آزاد شد. ”کبری ن” به جرم معاونت در قتل و اخفای جرم هشت سال محکومیتش را گذرانده و دو سال است که در زندان تبریز در انتظار اجرای حکم سنگسار است به اتهام زنای در حال احصان.فرزندانش بزرگ شده اند. دخترانش ۲۵ ساله و ۱۸ ساله، و پسرانش ۲۴ ساله و ۲۲ ساله هستند. عاقل و بالغند و هیچ کدام مادرشان را که اکنون ۴۴ سال دارد، مقصرنمی دانند. دو سال از پایان محکومیت حبس کبری می گذرد و او برای سومین بار به کمیسیون عفو و بخشودگی نامه نوشته و همچنان منتظر پاسخ مقامات قضایی است.


مراد، ملک را قربانی سنگسار کرد

«مدتی مزاحم تلفنی داشتم. مردی به نام “مراد” که به من ابراز علاقه می کرد و نمی دانم از کجا شماره تلفن و آدرس مرا یافته بود. روزی در خانه تنها بودم که با موبایلش به من زنگ زد. مشغول صحبت بودم که زنگ در خانه را زدند. تلفن به دست، در را باز کردم. خودش بود، خواستم در را ببندم که پایش را لای در گذاشت و وارد شد. هر چه تقلا کردم بی فایده بود. چراغها را خاموش کرد و به من تجاوز کرد. برادرم سر رسیده و متوجه حضورش شده بود. شوهرم را خبر کرده بود و وقتی مراد می خواست از خانه خارج شود، او را گرفتند و با چاقو بهقتل رساندند. من هم از ضربات چاقو بی نصیب نماندم. وقتی چشم باز کردم، در بیمارستان بودماینها را “شمامه قربانی” معروف به “ملک” به الهام فهیمی وکیل مدافع داوطلبش می گویدفهیمی که هنوز موفق به خواندن پرونده ملک نشده، می گوید: «به گفته خود ملک، او برای نجات دادن شوهر و برادرش از اعدام، چهار بار به زنای محصنه اقرار کرده و موفق شده با اقرارش بر رای دادگاه تاثیر بگذارد و مجازات اعدامشان را به شش سال حبس کاهش دهد. اما اکنون تاکید می کند که مرتکب زنا نشده و ارتباطش با مراد همان یک بار بوده که بر خلاف میلش، به او تجاوز شده استملک، اهل نقده، دو فرزند دارد. پسر ۱۰ ساله اش، اکنون کلاس چهارم دبستان است و دختر ۹ ساله اش، از تحصیل محروم شده است. مادر این دو کودک که از پاییز سال ۱۳۸۴ در زندان ارومیه است و به رجم محکوم شده است.الهام فهیمی امیدوار است که حکم بدوی سنگسار موکلش در دیوان عالی کشور نقض شود.

این دو زن فعلا سنگسار نمی شوند

سال ۱۳۴۷ در مشهد به دنیا آمده است، اما ساکن تهران است. اکنون چهار فرزند دارد. در نخستین روز از اردیبهشت ماه ۱۳۸۱ به اتهام رابطه نامشروع با مردی به نام محمود که تبعه افغانستان بوده، و همچنین معاونت در قتل شوهرش با همین مرد، دستگیر و به‌ ۱۵ سال‌ حبس‌ و سنگسار‌ محكوم‌ شد.بیش از یك‌ ماه‌ پیش‌ در حالی‌ كه‌ اشرف‌ هنوز دوران‌ محكومیت‌ معاونت‌ در قتل‌ را می‌گذراند، مسوولان‌ زندان‌ به‌ او خبر دادند كه‌ باید خود رابرای‌ اجرای حکم رجم آماده‌ كند، اما اشرف‌ با نوشتن‌ نامه‌ای‌ به‌ رییس‌ قوه‌ قضاییه‌ اعلام‌ كرد كه‌ توبه‌ كرده‌ و از گناهی‌ كه‌ مرتكب‌ شده‌ بسیار پشیمان‌ است‌. این‌ نامه‌ كه‌ از سوی‌ شادی‌ صدر وكیل‌ مدافع‌ اشرف‌ به‌ دفتر رییس‌ قوه‌ قضاییه‌ ارسال‌ شد، توسط‌ آیت‌الله‌ شاهرودی‌ مورد بررسی‌ قرار گرفت‌ و در نامه‌ای‌ از مسوولان‌ زندان‌ خواسته‌ شد تا صحت‌ گفته‌های‌ اشرف‌ مبنی‌ بر توبه‌ كردنش‌ بررسی‌ شود. وقتی‌ گفته‌های‌ اشرف‌ از سوی‌ مسوولان‌ زندان‌ مورد تایید قرار گرفت‌، رییس‌ قوه‌ قضاییه‌ به‌ عنوان‌ حاكم شرع‌ دستور توقف‌ حكم‌ اشرف‌ را صادر کرد، اما پرونده این زن هنوز به نتیجه قطعی نرسیده استاما حاجیه داستانی دیگر دارد: حکم سنگسار حاجیه اسماعیل وند، زن ۳۵ ساله ای که به اتهام زنای محصنه و معاونت در قتل همسرش محکوم به ۵ سال حبس تعزیری و رجم شده بود، پس از نقض از سوی رییس قوه قضاییه برای رسیدگی مجدد به شعبه یک دادگاه عمومی جلفا فرستاده شده استبهاره دولو، وکیل حاجیه، امیدوار است با حضور در دادگاه و دفاع از موکلش بتواند بی گناهی وی را ثابت کند و برایش حکم برائت بگیردحاجیه اسماعیل وند، در سال ۸۳ پس از گذراندن ۵ سال حبس، وقتی با دستور اجرای رجم روبه رو شد، توبه نامه ای به آیت الله محمود هاشمی شاهرودی، رییس قوه قضاییه نوشت و درخواست عفو و بخشودگی کرداین در حالی است که حاجیه هنوز هم اذعان می کند که هیچ گاه مرتکب زنا نشده و در هنگام تجاوز به وی از سوی مردی که بعدا همسر وی را به قتل رسانده، از ناموس خود دفاع کرده و تنها به دلیل تهدید شدن، برای حفظ جان فرزندانش سکوت کرده است.حاجیه به همراه همسر و دو فرزندش در خانه سرایداری یک مدرسه در شهر کوچک جلفا در شمال غربی ایران زندگی می کرده است. همسر وی به واسطه “خروس بازی” که یک تفریح نه چندان پسندیده ایرانی محسوب می شود، با مرد جوانی که در همسایگی خانه آنها زندگی می کرد، مراوداتی داشته که گاه نیز به درگیریهایی منجر می شده است، اما این ارتباط هیچ گاه قطع نمی شده است.یک روز حاجیه که به همراه دو فرزندش برای دیدن پدر و مادرش به تبریز رفته بوده، به خانه باز می گردد، مشاهده می کند که همسرش به همراه آن مرد جوان در خانه خوابیده اند. دختر ۹ ساله اش برای قفل کردن در بیرون می رود و حاجیه که مشغول انداختن رختخواب کودکان بوده، ناگهان مورد حمله مرد جوان قرار می گیرد. اما حاجیه مقاومت می کند و وقتی مرد متوجه بازگشت دختر می شود، حاجیه را رها می کند و می گریزدحاجیه وحشت زده از بازگو کردن ماجرا برای دختر خردسالش می هراسد. بعد از آن هم مرد جوان دائم او را به صورت تلفنی تهدید می کرده که اگر سکوتش را بشکند فرزندانش را خواهد کشت.درسال ۷۸ روزی که حاجیه برای معالجه بیماری فرزندش به تبریز نزد خانواده خود رفته بوده، نزاعی بر سر خروس های لاری میان همسرش و آن مرد جوان در می گیرد و آن مرد با میله ای آهنی بر سر وی می کوبد و او را از پا در می آوردحاجیه را از تبریز به بهانه بیماری همسرش فرا می خوانند و به محض بازگشت، به عنوان معاونت در قتل و دادن اطلاعات در خصوص همسرش به آن مرد دستگیر می کننددر هنگام رسیدگی به پرونده، اظهارات حاجیه از سوی دادگاه اشتباه تلقی می شود و او که اساسا معنای لغوی “زنا” را نمی دانسته، به اتهام معاونت در قتل همسر و زنای محصنه به ۵ سال حبس تعزیری و اعدام به طریقه حلق آویز به جای رجم محکوم می شودپس از گذراندن دوران حبس، در سال ۸۳ بر خلاف حکم اولیه، برای حاجیه اسماعیل وند، دستور اجرای حکم رجم صادر می شود، اما به علت ارسال نامه های متعدد از سوی وی به رییس قوه قضاییه، اجرای حکم متوقف می شودپس از رسیدگی آیت الله هاشمی شاهرودی به این مساله، پس از دو سال بلاتکلیفی، بالاخره حکم نقض شده و روز گذشته (شنبه، ۲۸ مرداد ۱۳۸۵) پرونده برای رسیدگی مجدد به شعبه یک دادگاه عمومی جلفا فرستاده شده استهم اکنون هفت سال است که حاجیه در زندان به سر می برد و در این مدت تمامی دوره های آموزشی را که در زندان ارائه می شود مثل قلاب بافی و خیاطی فرا گرفته است.

دو مرد در انتظار سنگهای مرگبار

هرچند تحقیقی درباره ی مردانی که محکوم به سنگسارند، نشده است، اما شبکه وکلای داوطلب برای دفاع از زنان در شرایط بحرانی در اثنای تحقیقات خود به دو مورد مرد محکوم به رجم برخورده اند. “نجف الف” که در زندان عادل آباد شیراز به سر می برد و “عبدالله ف” که در زندان ساری است.

برگرفته از: مجله خبری اجتماعی نجات

فیلم سوپر حاج حسن گلستانی



حاج آقا گلستانی با دو زن و سه فرزند و این خانم با شوهر و دو بچه
حجه السلام والمسلمین حسن گلستانی رئیس ستاد اقامه نماز شهرستان تویسرکان و از اعضای هیات امنای ستاد ائمه جمعه و جماعات استان همدان _نهادی که منصوب مستقیم مقام رهبری است
اين خانم فاطمه رجب زاده كارمند امنيتي و همسر اخوند حجه السلام والمسلمین الهه زاده كه الهه زاده همكار گلستاني درستاد اقامه نماز شهرستان تویسرکان است



نامه زانیار مرادی از زندان رجایی شهر کرج: مردم، ما بی گناه هستیم



اینجانب زانیار مرادی فرزند اقبال مرادی ساکن شهر مریوان متولد سال ۱۳۶۷ و دارای یک سابقۀ سیاسی هستم.نابه این‌که خانواده اینجانب زانیار مرادی عضو یکی از احزاب سیاسی هست و دولت جمهوری ایران با پدرم دشمنی زیادی دارد و برای ضربه زدن به پدرم اقدام به هر کاری می‌کند و در اسفند ماه ۱۳۸۷ در خاک عراق برای ترور پدرم اقدام کرد و ۹ گلوله به پدرم زدند و بعد از یک ماه از بیمارستان مرخص شد و همه‌اش در پی آن بودند که به هر طریقی به پدرم ضربه بزنند.تا این‌که در تاریخ ۱۱مرداد ۱۳۸۸ اداره اطلاعات مریوان من را گرفت و بعد از ۲۴ساعت بازداشت در سلولهای انفرادی اطلاعات بدون هیچ بازجویی من را به اطلاعات سنندج منتقل کردند و در حالی که یکی از دوستانم را که با هم رابطۀ خانوادگی خیلی نزدیک داشتیم بدون این‌که من خبر داشته باشم به اطلاعات سنندج آورده بودند.درسلول اطلاعات سنندج که تنها بودم و توالت و حمام هم در خود سلول بود و در وضعیت خیلی بدی بودم بعد از یک روز با چشم‌بند و دست‌بند و پابند من را به زیر زمین که خیلی تاریک بود بردند و بازجویی‌ها را شروع کردند در اوایل بازجوییها از وضعیت پدرم حرف می‌زدند به آنها جواب دادم که پدرم به من هیچ ربطی ندارد و آنها گفتند که تو با پدرت برای ما هیچ فرقی نداری در همان روز اول که موضوع بازجویی در مورد پدرم بود من را به یک تخت بسته بودند و با شلاق به بدنم می‌زدند و فحش خواهر مادری می‌دادند و بعد از شکنجه‌های زیادی که دادند و من هم بی‌حال شدم به داخل سلول بردند و اصلاً از وضعیت شب و روز خبر نداشتم و بعد از مدتی دوباره به زیر زمین بردند و موضوع اتهامهای که به من زدند و تعداد بازجوهای که ۴ الی ۶نفر بودند و با چشم‌بند بازجویی و شکنجه می‌کردند گفتند این افراد را تو به قتل رسانده‌ای اما من قبول نکردم و شکنجه را بیشتر کردند و گفتند که باید حتماًً قبول کنی و گرنه خانواده‌ات را دچار مشکل می‌کنی و خودت هم زیر شکنجه می میری اما باز هم قبول نکردم.تا این‌که خواستند شکنجه‌های جنسی و به‌طور غیرانسانی استفاده کنند. یک بطری را آورده بودند و می‌گفتند که باید قبول کنی اگر قبول نکنی لباسهایم را از تنم در آورده بودند و می‌گفتند باید روی این بطری بشینی و هم‌چنین تهدید به تجاوز جنسی می‌کردند و می‌گفتند خودت انتخاب کن یا قبول می‌کنی یا این آخرین راهته، من هم به ناچار قبول کردم چون نمی‌توانستم این نوع شکنجه‌ها را تحمل کنم و به‌شدت از ناحیۀ بیضه خونریزی و سوزش داشتم ودیگر در برابر شکنجه‌های بی‌رحمانه دوام نداشتم. حتی هیچ دکتری برای معالجۀ من نیاوردند و هنوز هم هر دوی ما مشکل داریم بعد از ۱۸ماه زندان و به ناچار قبول کردن اتهام ها.دوستم لقمان مرادی که او هم ۳ پروندۀ سیاسی دیگری داشت. مجبور به قبول کردن همان اتهامها کردند با استفاده از شکنجه‌های بی‌رحمانه و غیرانسانی و تهدیدهای بیش از حد و خودشان برنامه‌ریزیهای همه چیز را کرده بودند که شیوۀ اعترافات را چگونه بکنیم و آن چیزی که آنها می‌گفتند ما باید قبول می‌کردیم وگرنه شکنجه‌های خیلی بیرحمانه‌ای استفاده می‌کردند در صفحات بازجوییها چیزی که می‌گفتند باید ما بدون اختیار امضاء می‌کردیم. هر چی می‌گفتند باید در وقت فیلم‌برداری تکرار می‌کردیم. می‌خواستند در مورد پدرم حرف بزنم و بگویم که پدرم در این ماجرا است. اما من این را نگفتم و دوباره به زیر شکنجه بردند پاهایم را باز می‌کردند و با لگد به بیضه هایم می‌زدند و بعد از این‌که تمام خواسته‌های خودشان را برآورده کردند و هر اتهامی که خواستند با زور شکنجه و تهدید به ما بستند و گفتند بیش از یک مدت کمی شما را در زندان نگه نمی‌داریم و زود بدون این‌که کسی بفهمد رضایت خانواده‌ها را می‌گیریم و آزادتون می‌کنیم.ما را در سلول انفرادی اطلاعات سنندج به مدت ۹ ماه نگه‌ داشتند اما در ۲ ماه اول که در سلول بودم از درد شکنجه‌ها نمی‌توانستم کارهای شخصی خود را انجام بدهم تا این‌که به مرور زمان کمی خوب شدم و هیچ اقدامی برای معالجه‌ام نکردند و بعد از ۹ ماه که من ودوستم جدا از هم در سلول بودیم بدون تلفن و ملاقات به زندان مرکزی سنندج منتقل کردند و گفتند که در زندان هیچی نگویید و بعد از چند ماه آزاد می‌شوید و ما هم از ترس تهدیدها و شکنجه‌های وحشیانۀ جنسی سخت‌ترسیده بودیم و به هیچ قیمتی نمی‌خواستیم که دوباره در آن شرایط قرار بگیریم و ما به مدت ۶ ماه در زندان مرکزی سنندج ماندیم و بعد از ۶ ماه ما را خواستند و باز به اطلاعات بردند و خواستند که ما بگوییم که این کار را برای انگلیس کردیم ولی ما نگفتیم و خواستند در بارۀ شخصی به‌نام جلیل فتاحی که رابط اصلی ماجرا قرار داده بودند دوباره حرف بزنیم و آنها فیلم‌برداری کنند. چون جلیل فهمیده بود برایش توطئه چیده‌اند و جانش در خطر است به کشور انگلیس رفته و حالا در آنجا پناهنده شده و می‌گفتند می‌خواهیم برای دولت انگلیس دردسر درست بکنیم و به مدت یک ماه دیگر در سلول انفرادی اطلاعات سنندج ماندیم و گفتند چند ماه دیگر آزاد می‌شوید.ما منتظر بودیم تا این‌که یک روز آمدند دنبال ما، ما را با چشم‌بند و دست‌بند و پابند سوار ماشین کردند و در راه گفتند که به تهران می‌رویم برای دادگاهی و در جلسۀ دادگاه هیچ حرفی نزنید و کلیۀ اتهامها را قبول کنید.ما را مستقیم به سلولهای انفرادی اطلاعات اوین بند ۲۰۹ بردند به مدت یک ماه و نیم بدون این‌که ملاقات و تلفن داشته باشیم خانواده‌ام در این مدت هیچ خبری از ما نداشتند، ما هیچکدام از بازجوها را ندیدیم. ما را در تاریخ ۱ دی ۸۹ با پابند و دست‌بند به دادگاه انقلاب تهران شعبۀ ۱۵ بردند و در جلسۀ دادگاه من و دوستم به هیچ عنوان نتوانستیم حرف بزنیم چون ما را به‌شدت مسموم کرده بودند و قاضی که صلواتی بود اصلاً نمی دانست که من زانیار هستم یا لقمان چون لقمان حکم دیگری داشت به مدت ۱سال به‌خاطر پرونده سیاسی که قبلاً داشت. قاضی صلواتی حکم را به من ابلاغ می‌کرد.در جلسۀ دادگاه که امام جمعه شهر مریوان ملا مصطفی شیرزادی پدر یکی از مقتولین بود می‌گفت: که من از مردم می‌خواهم که خود را مانند این افراد به مردم بیگانه نفروشند و از قاضی می‌خواست من را اعدام کند، امام جمعه اوایلی که پسرش را کشته بودند در بین تمام مردم گفته بود که این کار خود جمهوری اسلامی بوده و می‌خواست با این حرفهایی که در دادگاه می‌گفت تلافی هر چی که نسبت به دولت ایران گفته بود بکند.بعد از دادگاه که هر اتهامی خواستند به ما زدند ما را به اطلاعات اوین بند ۲۰۹ برگرداندند و اصلاً بازجوها را ندیدیم و در اوین هم درد شکنجه‌هایی که در اطلاعات سنندج کرده بودند دوباره شروع شد و اصلاً هیچ اقدامی برای معالجۀ من نکردند. بعد از یک هفته ما را به زندان رجایی شهر منتقل کردند تا این‌که در زندان رجایی شهر روزنامه‌ها را دیدیم و دانستیم که چه نامردیهایی در حق ما کرده‌اند و می‌خواهند ما را اعدام کنند تا جنایتهای خود را بپوشانند ولی هیچ کس در شهر خودمان مریوان باور نمی‌کند که ما این کار را کرده‌ایم حتی خانوادۀ خود مقتولین که پیش مردم گفته‌اند که ما هنوز باور نداریم و نخواهیم کرد که این کار را این افراد کرده‌اند.و حالا که دولت ایران حکم اعدام به ما داده است هیچ راهی برای ما باقی نمانده است جز این‌که واقعیتها را برای تمام مردم دنیا بگوییم تا بی‌گناهی خودمان را اثبات کنیم. با وجود این‌که تمام واقعیتها را گفته‌ایم وزارت اطلاعات احتمالاً دوباره من را به اطلاعات بازمی‌گرداند و دوباره شکنجه‌های بی‌رحمانه و غیرانسانی خودشان را شروع می‌کنند و شاید دوباره ما را مجبور به حرفهای دیگری بکنند و از تلویزیون پخش نمایند اما واقعیت این است که ما قربانی شکنجه‌های وحشیانه و بی‌رحمانۀ وزارت اطلاعات سنندج هستیم و هیچ نقشی در این اتهامهایی که به ما زده‌اند نداریم و حالا که وضعیت ما در شرایط سختی هست و حتی قید زندگی خودمان را زده‌ایم. با گفتن واقعیت برای تمامی مردم دنیا به‌خصوص مردم محترم شهر مریوان چند نکته‌ای حرف دارم:مردم، ما بی‌گناه هستیم و قربانی شکنجه‌های بی‌رحمانه و غیرانسانی وزارت اطلاعات سنندج هستیم و دستی در این کار نداریم و به‌شدت تمام اتهامهایی که به ما زدند را تکذیب می‌کنیم و از تمام مردم دنیا به‌خصوص دبیرکل سازمان ملل، حقوق‌بشر، عفو بین‌الملل، کمیته ضد شکنجه و دیگر سازمانهای ذیربط تقاضای کمک داریم. وزارت اطلاعات قصد دارد تمام جنایتهایی که فرمانده لشکر سپاه پاسداران مریوان دیوا تاب که از سال ۱۳۸۰ تا به‌حال انجام داده است را به افرادی مانند ما که زندگی خود را برای دفاع از ملیت و قومیت کرد فدا کرده‌ایم بچسباند و تنها گناه من این است که خانواده من سیاسی است، از این طریق می‌خواهند به تمام خانواده‌های سیاسی ضربه بزنند و ما را زیر تهدیدها و شکنجه‌های وحشیانه وزارت اطلاعات سنندج مجبور به این اعتراف کردند و به‌شدت این اتهامات را تکذیب می‌کنیم و از گروها و سازمانهای حقوق‌بشری تقاضامندیم که با آمرین و عاملین اطلاعات سنندج که ما را قربانی شکنجه‌های بیرحمانۀخود کرده‌اند بر مبنای عدالت برخورد قانونی کنند.

زندانی سیاسی زانیار مرادی
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin