۱۳۹۰ مهر ۱۲, سه‌شنبه

تو به من پاشیدی, من به تو پاشیدم

وارد پارک شدیم
تو به من پاشیدی
من به تو پاشیدم
و نمیدانستیم
آب پاشی جرم است
و عبور از نُرم است
صاحب پارک رسید
و سراسیمه به سوی تو دوید
خم شد و اسلحه را دست تو دید
زیر لب گفت زکی
بعد غش غش خندید
همه یک دفعه به هم خیره شدیم
این به آن چشمک زد
آن به این چشمک زد
لشکر مارا باش
طرف از ماست بپاش
من به او پاشیدم
تو به او پاشیدی
که یهو از سه طرف ریخت پلیس
یک نفر گفت رییس
دهنت شد سرویس
من گرفتم جلوی خشم خودم را تو ولی
عصبانی شدی و داد زدی
تف به گور پدر....
گفتم هیس
تف نکن لامصب
که اگر تف بکنی
متهم خواهی شد
به براندازی خیس
تو به وضعیت ما پی بردی
و تفت را خوردی
گرچه جانکاه و توانفرسا بود
و برایم تف سربالا بود
تلخ یا شیرین
خوب یا بد هرچی
چند ماهی است که القصه ار آن قصه گذشت
ولی آنچه که مرا تا امروز
سخت می آزارد
اینکه هر روز خدا
از خودم می پرسم
که چرا گفتم هیس
و ندادم به تو مهلت آن روز
دو سه تا تف بکنی
تو اگر تف نکنی
من اگر تف نکنم
چه کسی تف بکند؟!
تف به هرچه تف سر بالا
تف
و همینطور الکی
بیخود و بیجا
تف
رحیم رسولی


مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin