۱۳۹۰ شهریور ۱۶, چهارشنبه


وای، امروز وطن،خانه بیگانه ما
درد من،زخم تبر نیست که چون تیشه زند
زخمِ کاریست که چون داس گل ازریشه زند
دشت ِ گل پرورمن ،خسته از این بی داد است
سالیانیست، که این درد براندیشه زند
درد من ،مشت گره کردهِ ناخورده که نیست
چشمِ بر آتش و یک شهرِ خدا مرده که نیست
درد من آفت وامانده در این مزرعه است
سالیانیست از این درد، دل آزرده که نیست
سالیانست،که غارت شود این خانه ما
نیست آوار به سر،ازغمِ ویرانه ما
دوش درخاطر کس،یاد چنین روزنبود
وای، امروز وطن،خانه بیگانه ما
وای، این شام سیه،مرغ سحرنیست دگر
ناله ای بهرِوطن ،درسرِ ما چیست دگر
خُرم آنروز، که بر جانِ کسی زخمی نیست
داغ بر تن زده جز مام وطن کیست دگر
کیست،یادِ وطنش ناله شبگیر کند
خاک میهن ،کفن ومیخ به زنجیر کند
سینه یکجا بدرد،ازغم این خاک گران
کیست در راه وطن ،عمر جوان، پیر کند
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin