۱۳۹۰ مرداد ۱۲, چهارشنبه


“امید” را آزاد کنید
“امید”م را آزاد کنید
امید نمی داند که در نظام ولایی "نخبه" بودن یعنی تو "سرسپرده" ای و پژوهش یعنی تو "وابسته‌ای و جاسوس"

چه کسی می گوید اوین "دانشگاه" نشده!  از هزار وعده خوبان یکی  وفا کرد و اوین "دانشگاه " شد.


احسان عبده دانشجوی دکترا، امید کوکبی دانشجوی فوق دکترا، محسن میردامادی دکترای روابط بین الملل، محسن امین زاده دکترای علوم سیاسی، عبدالله رمضان زاده دکترای علوم سیاسی، احمد زید آبادی دکترای علوم سیاسی، داوود سلیمانی دکترای علوم قرآنی، قاسم شعله سعدی دکترای روابط بین الملل،  علیرضا رجایی دکترای علوم سیاسی، و  ده ها دکتر و مهندس و صدها دانشجوی لیسانس و فوق لیسانس و دکترا مهمان اوین اند این روزها.

دانشگاه خالی می شود از اساتید با تجربه و  زندان پر می شود از استادان، دانشجویان، نخبگان و هنرمندان. گویی دشمنان قسم خورده این مرز و بوم با خود عهد کرده اند تا ریشه علم و دانش و هنر و خلاقیت را در این کشور نخشکانند، از پای ننشینند.

 امید کوکبی یک جوان ایرانی است با چهره زیبای شرقی که نشانی از ترکمن بودن در آن خود می نماید. پرشور است و باانگیزه. عشق وطن دارد و می خواهد "ایران" را آباد" کند و قطب لیزر دنیا.

 امید نمی داند که این سرزمین دشمنانی دارد نه از دورها بلکه از جنس خودش که با شکوفایی و بالندگی در جنگند. امید نمی داند که در نظام ولایی "نخبه" بودن یعنی که تو "سرسپرده" ای و پژوهش و تحقیق یعنی تو " وابسته ای و جاسوس". او جوانتر از آن است که بداند برای این بیگانگان با علم و معرفت  داشتن بورسیه دانشگاههای معتبر  بین المللی یعنی " ارتباط با دول متحاصم" و هزینه ای که محافل علمی برای  "فرزانگان" پرداخت می کنند یعنی "کسب درآمد نامشروع".

نظامی که همه الفبایش با دنیا متفاوت است.  نظامی که خادم را خائن می خواند و به حبس می برد، خائن آزاد است و کرسی می گیرد. هنر را در بند می کند و لباس شخصی خودسر را به جای او می فرستد. استاد را منزوی می کند و سردار را به کلاس درس می فرستد. جوانش به جای دانشگاه به زندان می رود.  مجرمش بجای تبعید ممنوع الخروج می شود! نخبگانش را به حراج می گذارد و ابلهان را شکوه می دهد. قلم می شکند و سلاح بر می گیرد.

 امید هم یک قربانی دیگر است مثل محمدرضا و علی. مثل بهاره و مهدیه. مثل مهدی و مسعود. مثل صدها جوان دیگر که بهترین لحظه های عمرشان در زیر "تعصبات خشک" و "باورهای  گنگ" عده ای بیمار سپری می کنند. بیمارانی که می خواهند " تحقیر" خود را در شکنجه و اعترافات اجباری از "بزرگان" جبران کنند.  

امید هم می شود طعمه. سناریو رنگ باخته ساخته ذهن بیمار نهادهای امنیتی که با "انقلاب مخملی" به جایی نرسید، حالا در سومین سالش باز اعترافات اجباری را این بار از زبان یک دانشمند باز می خواند. کشوری که سیاستمدار و هنرمند و استاد و دانشمند و نخبه اش همه "جیره خوار" اجانب و "مستمری بگیر" بیگانگان است!

 امید نمی دانست آن روزی که "سکه" از دست رهبری گرفت، نشانه رفت! همان روزی که استعداد درخشانش شناسایی شد تا نکند "ایرانی" افتخار بیافریند برای کشورش. تا نکند نام امید برود کنار نام "فرزانگان" و نوادر تاریخ علم و معرفت.  ایران را "ایستا" کرده اند تا حرکتهای حلزونی شان به چشم آید. "نور" را در بند کرده اند تا چشمان شب پرستشان بدرد نیاید. 

عواطف پاک امید را به بازی گرفتند تا پرده آخر نمایش خودنوشته اشان را کامل کنند و او را وادار به اعترافهای دروغین کنند. امید جوان با همان هوش سرشارش از ابتدا دریافته بود برای رهایی از این همه فشار باید برای "خوشایند" بازجو بنویسد و داستانسرایی کند.

امید هم مثل صدها "گروگان" دیگر،  در سخت ترین شرایط، زندان انفرادی، فشار روحی، ضرب و شتم و شکنجه برای اینکه تئوری " تهاجم فرهنگی سازمان یافته استکبار جهانی" ساخته ذهن ولایت درست از آب در بیاید باید اعتراف کند که تحقیق و پژوهش یعنی اقدام علیه امنیت ملی، شرکت در مجامع آکادمیک و کنفرانسهای بین المللی یعنی سرسپردگی و سفر متناوب به "مام وطن" برای انتقال دانش و تجربه بشری یعنی ارتباط سیستماتیک با بیگانگان و جاسوسی!
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin