زنان ایرانی زنان فقر و بی خانمانی
کو د کی با بادبادک د ر خیا لم می د و ید
ازسفا ل خانه همسایه مان مرغی غریب
بال و پرافشان به سوی آشیانش می پرید
دختر نهُ سا له ا ی میگفت : « ما د ر گشنه ام»
«جان مادر» گفت مادر،اشکش ازچشمش چکید :
« دختر نا زم ، گلم ، فر د ا برا یت میخر م
نان سنگک با عروسک اوّل صبح ِسپید »
-
از شروع زند گی در زیر خط فقر بود
در سراسرعمر خود یک سفره رنگین ندید
-
در طلسم ظلمت شب د ر حریم بیکسی
بغض سرگردان گلوی نازکش را میجوید
شوهر مجروحِ در جنگش فلج افتاده بود
درکنار بسترش نالان به عمری ناامید
در سکوت سرد شب زن با دعایی زیرلب
نرم نرمک بوسه زد بر دخترش ، قلبش تپید
با سرودی غمگنانه بر لبش ماتیک زد
با قدمهای بلند از منزلش شد نا پد ید
لرز لرزان در خیابانهای تهران شد روان
درکنا ر تن فروشان ، کوچه های پُر زبید
ناگهان در خویشتن لرزید بر خود نعره زد
ماه را لرزان در اشکش دردرون برکه دید
پرده ای خون ازرگانش دردوچشمش شد پدید
بانگ زد ای ننگ و نفرت بر تو دژخیم پلید
باهزاران ترس و وحشت اشک ریزان باز گشت
از کنار و گوشه ها بانگ اذان را می شنید
با نگاهی غمگنانه در درون خانه شد
چاییِ تلخی به آرامی به ایوان سرکشید
بوسه زد با هق هق گریه به قرآن مجید
کودکش را ناگهان درتوی بسترمرده دید
باهزاران ترس و وحشت اشک ریزان باز گشت
از کنار و گوشه ها بانگ اذان را می شنید
با نگاهی غمگنانه در درون خانه شد
چاییِ تلخی به آرامی به ایوان سرکشید
بوسه زد با هق هق گریه به قرآن مجید
کودکش را ناگهان درتوی بسترمرده دید
یک نظردر روبرو برعکس رهبر کرد و گفت :
مردک قاتل به تو بر مذهبت باید که رید
مهدی یعقوبی
مهدی یعقوبی