“ایران،الف” دختری است از طایفه های بختیاری که در ازدواج اجباری به عقد پسرعمویشدرآمده و در سالهای واپسین زندگی مشترکشان رابطه ای خواهر و برادری داشتهاند. شوهرش ماه به ماه به خانه نمی آمده و ایران با تنها پسرش که ۹ سالهبوده، روزگار می گذرانده است. آشنایی با پسر همسایه او را به عشقی پنهانیکشانده، رابطه ای که به گفته ی او، تنها به نامه نگاری و گپی تلفنی محدودبوده است.ایران و پسر همسایه در حیاط خانه گرم گفت و گو بودند که شوهرش از دیوار وارد حیاط می شود و به زن حمله می کند.«آنقدرکتکم زد که دو دندان جلویم کاملا شکست و بیهوش و خون آلود روی زمین افتادمکه در این زمان پسر همسایه شوهرم را با چاقو به قتل رساند.»اینرا ایران می گوید. زنی که به جرم گفت و گو با پسر همسایه محکوم به سنگسارشده است. ایران تنها یک بار آن هم در اداره ی آگاهی به رابطه نامشروعاقرار کرده و پس از آن فقط گفته است که «تلفنی با هم حرف می زدیم و برایهم نامه می نوشتیم.» اما حکم او در تاریخ ۱۸ فروردین ۱۳۸۴ از سوی دادگاهبدوی شهری بسیار کوچک در خوزستان صادر شد: پنج سال حبس تعزیری به دلیلمعاونت در قتل و اجرای حد شرعی رجم. اینحکم در دیوان عالی کشور در تاریخ ۱۹ فروردین ۸۵ عینا مورد تایید قرار گرفتو تنها فرصت او شکایت به هیات تشخیص دیوان عالی کشور است. امابا توجه به وضعیت اجتماعی و فرهنگی حاکم بر خانواده ایران، اگر او اززندان هم آزاد شود، احتمال اینکه از سوی مردان خانواده اش به قتل برسد،بسیار زیاد است.زندان سپیدار اهواز با این شرایط تا زمان اجرای حکم سنگسار پناهگاه اوست.
“خفه ام کنند، اما سنگسار نه”
«خفه ات می کنند و می میری، ولی خیلی سخت است که هی با سنگ بزنند توی سر آدم»شناسنامهاش می گوید ۳۸ ساله است، اما فرزندانش همه بزرگ هستند و خودش نیز بسیارمسن تر از شناسنامه اش نشان می دهد. در زندان اهواز روزگار می گذراند. بااینکه در قتل شوهرش هیچ دخالتی نداشته و دو بار هم پیش از قتل، جلو مردیرا که با او رابطه داشته، گرفته بوده که شوهرش را نکشد، اما به اتهاممعاونت در قتل محکوم شده است. کشاورز بوده و سر زمین پا به پای شوهرش کارمی کرده، اما شوهرش بداخلاق بوده و هر شب با او دعوا می کرده و کتکش میزده. مردی پیدا شده از خویشان شوهرش که اخلاقی خوب داشته است. خیریه ضمنانکار نقش خود در قتل، به رابطه نامشروع، چهار بار اقرار کرده است. شعبهسوم دادگاه عمومی بهبهان در اردیبهشت ۱۳۸۱ خیریه را به اجرای حد رجم(سنگسار) بابت زنای محصنه صادر کرده است.خیریه می گوید: «حاضرم اعدام شوم، ولی سنگسارم نکنند. خفه ات می کنند و می میری؛ ولی خیلی سخت است که هی با سنگ بزنند توی سر آدم!» او مطمئن است که اگر آزاد شود، هیچ جایی ندارد برود و برادرانش او را خواهند کشت.
“شوهرم را دوست نداشتم”
صغریمولایی به اتهام همدستی با مردی افغانی در قتل شوهر خود و زنای محصنه درتاریخ ۲۲ مهر ۱۳۸۴ از سوی قضات شعبه ۷۱ دادگاه کیفری استان تهران به ۱۵سال حبس و سنگسار محکوم شده است. علیرضا دوست شوهر صغری، که او هم افغانی بوده، به مرگ محکوم شده است.صغریکه یک زن ایرانی است، در بازجویی گفته است: «چند سال پیش پدرم به زور مرابه عقد عبدالله که مردی افغانی بود، درآورد. من اصلا او را دوست نداشتم ومرتب آزارم می داد، اما با این حال قصد کشتنش را نداشتم. شب حادثه علیرضابه خانه ما آمد، بعد از این که شوهرم را کشت، من ترسیدم در خانه بمانم. باخود فکر می کردم برادران شوهرم مرا می کشند، به خاطر همین با او فرار کردم.
سنگسار در عین وفاداری به همسر
شعبه ۷۱ دادگاه کیفری استان تهران “فاطمه”را که بیست و ششم اردیبهشت ۱۳۸۴محاکمه شده بود، به اتهام مباشرت در قتل عمدی و رابطه نامشروع به قصاص ورجم محکوم کرد. “اصغر” شوهر این زن نیز به اتهام معاونت در قتل عمدی و جنایت بر میت به تحمل ۱۶ سال زندان محکوم شده است.فاطمهدرباره نحوه ارتکاب جنایت به قاضی دادگاه گفته است: «یک روز عصر می خواستمبه خانه مان بروم. داخل کوچه دو پسر جوان برایم مزاحمت ایجاد کردند. “محمود” که شاهد این اتفاق بود، جلو آنها را گرفت و بعد از چند روز بهطریقی که اصلا نمی دانم، شماره تلفن خانه مان را به دست آورد و به من زنگزد. وی با تماس تلفنی از من خواست تا بنای رابطه نامشروع را با او بگذارم. در این مدت او به خانه ما رفت و آمد داشت.سهروز قبل از حادثه، وقتی محمود به خانه ام آمد، به من گفت باید لباسهایت راجمع کنی و با هم فرار کنیم. اما من همسر، بچه ها و زندگی ام را دوستداشتم. همان روز موضوع را به همسرم گفتم. سپس یک چاقو و کمربند برایشآوردم تا هر کاری می خواهد با من بکند، اما او گفت من یک هفته داخل خانهمی مانم تا هر روزی او آمد، پسر جوان را با حرف از خانه بیرون کنی. محمودکه وارد خانه شد، همسرم پشت در مخفی شده بود. به محض ورود به خانه شروعکرد به دعوا کردن با من که این چند روز کجا رفته بودم. من به او التماسکردم که از خانه ام بیرون برود. او که همیشه با خود چاقویی حمل می کرد تادر صورت هر گونه مقاومت، مرا تهدید کند. آن روز هم از او خواستم تا اززندگی ام بیرون برود، اما او دائما می گفت به من علاقه مند است و حاضرنیست این کار را بکند. بعداز چند دقیقه که از ورود محمود به خانه ام گذشت، ناگهان اصغر (همسرم) بیرون آمد و با هم درگیر شدند. محمود چاقو داشت و اصغر چوب. همسرم اول باچوب دو ضربه به دستش زد و در آن لحظه من با پایم به دستش زدم. چاقو ازدستش افتاد. سپس از پشت او را گرفتم و محمود زمین خورد.»براساس گزارش روزنامه اعتماد، فاطمه در حالی که صحنه حادثه را برای مدیردفتر شعبه ۷۱ بازسازی می کرد، گفت: «در آن موقع طنابی دیدم که کنار اتاقافتاده بود، آن را برداشتم و دور گردن محمود پیچاندم، سپس محکم فشار دادم. اصغر هم پاهایش را چسبیده بود. نمی دانستم چه کار می کنم. ناگهان دیدم کهمحمود سیاه شده است. طناب را رها کردم، اما دیگر او مرده بود. بعد از چندساعت همسرم کارتن تلویزیون را آورد و جسدش را در حالی که ملافه پیچ بود،داخل کارتن گذاشتیم. اصغر با کرایه کردن چرخ دستی آهنگری جسد را به کنارریل راه آهن برد و در آنجا آن را به آتش کشیدیم.ما قصد کشتن او را نداشتیم و فقط می خواستیم وقتی بی حال شد، دست و پایش را ببندیم و تحویل پلیس بدهیم.»این پرونده در حال حاضر در دیوان عالی کشور در جریان است.
شوهرم مرا می فروخت، من سنگسار می شوم
درپاییز سال ۱۳۸۳، ماموران دایره منکرات شیراز، وارد یک خانه فساد شدند وافراد حاضر در آن را دستگیر کردند. در آن میان زنی ۲۸ ساله حضور داشت بهنام “پریسا، الف.” که در آن خانه توسط شوهرش در اختیار مردان دیگر قرار میگرفته است.اودر تحقیقات مقدماتی نزد مراجع انتظامی و شعبه ۱۳ بازپرسی دادسرای شیراز،ضمن اقرار به زنا، گفته که شوهرش به دلیل بیکاری مجبورش کرده که این کاررا بکند. این امر را شوهرش نیز تایید کرده است. اما نه دادگاه کیفری استانو نه دیوان عالی کشور هیچ یک سوالی درباره این مساله و همچنین ماهیتاکراهی روابط او با مردان دیگر نکرده اند. ضمن اینکه پریسا در تنها جلسهدادرسی تشکیل شده در تاریخ ۱۱ خرداد ۱۳۸۳ اقرارهای قبلی خود را درباره زنابه شدت انکار کرده است، اما با وجود این انکار پس از اقرار که طبق قانونمستوجب سقوط حکم رجم است و نیز به حد نصاب چهار بار نرسیدن اقرارها در نزدقاضی که لزوم اثبات زنا است، شعبه ۵ دادگاه کیفری استان فارس او را کهمادر یک پسر شیرخوار ۲ ساله و یک دختر ۱۲ ساله است، به اتهام زنای محصنهمحکوم به حد رجم کرده است. این حکم در تاریخ ۲۴ آبان ۸۴ توسط شعبه ۳۲دیوان عالی کشور تایید شده است. درحال حاضر در پی اعتراض پریسا و وکلایش به هیات تشخیص دیوان عالی کشور،شعبه ۱۵ این هیات، اعتراض او را وارد دانسته و حکم سنگسار صادر شده راخلاف بین شرع و قانون تشخیص داده و پرونده را واجد رسیدگی مجدد دانسته است. شوهرم ۱۲ سال مرا وادار به تن فروشی می کرد:”کبرین” زنی است ۴۴ ساله در انتظار اجرای حکم سنگسار. به اتهام معاونت در قتلهمسرش که ۱۲ سال او را وادار به تن فروشی کرده، ۸ سال زندانی بوده، دو سالاست که محکومیتش پایان یافته و اکنون در زندان تبریز در انتظار اجرای حکمرجم است. میگوید: «کتکم می زد و مرا وادار به تن فروشی می کرد. مردان را به خانه میآورد و در اتاق می نشست تا همه چیز را از نزدیک ببیند. می گفت از دیدنرابطه ای که یک طرفش تویی لذت می برم.» زندیپلمه است. اهل سنندج. روزی که در پی اصرار جنون آمیز همسرش وادار شد تنفروشی را آغاز کند، ۲۲ سال بیشتر نداشت. شوهرش فوق دیپلم برق داشته و سهماه بعد از ازدواجشان به تبریز رفته بودند. شش ماه بیشتر در تبریزنماندند. «هنوزیک سال از ازدواجمان نگذشته بود که معتاد شد. هروئین مصرف می کرد. به خاطراعتیاد، کارش را از دست داد. هزینه زندگی بماند، خرج هروئینش را که کمآورد، مجبورم کرد به تن فروشی و خودش برایم مشتری می یافت.» بعداز تولد نخستین فرزندش، به دلیل بیکاری همسر و فقر مجبور شده بودند بهخادم آباد شهریار نزد خانواده شوهرش بیایند. سالها در آنجا ماندند. حالادیگر کبری مادر چهار فرزند بود. دو دختر و دو پسر. مادری که برای تامینهزینه زندگی، پرورش فرزندان و اعتیاد مردش، به اجبار روزگار و اصرار همسر،خود را در خانه اش، در اختیار مردان دیگر قرار می داد: «۱۲ سال مرا وادار به این کار کرد. چند سال اول که گذشت، از زندگی نکبت بارمخسته شدم و طلاق گرفتم. چهار فرزند داشتم بی پناه و پشتیبان. اعتیادش راترک کرد. التماس کرد که به زندگی بازگردم. می گفت از کرده پشیمان است وروال گذشته را پی نخواهد گرفت. وقتی دیدم ترک کرده، برگشتم. به خاطر بچههایم.» «یکسال سالم و بی دغدغه زندگی کردیم. کار می کرد و مشکل عمده ای میانماننبود. تا اینکه دوباره معتاد شد. دیری نپایید که همه چیز از سر گرفته شد. بچه هایم بزرگ شده بودند و دیگر همه چیز را می فهمیدند. می دیدند کهپدرشان با زندگی ما چه می کند. از ضرب و شتم های بی امانش تا آوردن مردانیکه در پی هوس به خانه ام می آمدند. بعضیمشتری ها دیگر ثابت بودند. “حبیب”، پسر گلفروشی که دائم به خانه رفت و آمدداشت و با خانواده ام صمیمانه دوست بود، یکی از این مشتریهای دائمی بود. در اثنای رفت و آمدهایش داستان زندگی ام را برایش گفته بودم.» از۱۳۶۲ تا ۱۳۷۴، ۱۲ سال بود که مرد تن همسرش را با هروئین تاخت می زد، دودمی کرد و به هوا می فرستاد. زندگی چهار فرزندش را هم. ۱۲ سال بود که کبریاینگونه زیسته بود، بی آنکه به این زندگی عادت کرده باشد: «سال ۱۳۷۴ بود که یک روز باز مرا به باد کتک گرفت. می زد و فحاشی می کرد. ازخانه بیرون زدم. تصمیم خود را گرفته بودم. به حبیب، گلفروش ۲۲ ساله زنگزدم و گفتم که می خواهم شوهرم را بکشم. داستان زندگی ام را خط به خط میدانست. گفت کار را من تمام می کنم. تو فقط به ترفندی از خانه بیرونشبیاور. به خانه بازگشتم. دودلی وجودم را فراگرفته بود. ماجرا را به دختربزرگم گفتم. ۱۵ ساله بود و بد و نیک زندگی را تشخیص می داد. دخترم با بغضیکینه توزانه گفت: این کار را بکن. راحت می شویم. شبکه شد، به شوهرم گفتم یک مشتری خوب پیدا کرده ام که پول خوبی هم می دهد،اما باید نزد او بروم. خوشحال شد و با هم راه افتادیم. فکر می کرد، به محلقرار با مشتری می برمش. اما من در آن بیابان با حبیب وعده داشتم. وقتیدرگیر شدند، صحنه را ترک کردم و به خانه آمدم. ده دقیقه بعد حبیب آمد. بالباس خونین. آمده بود که بگوید کار را تمام کرده و می خواهد خود را بهمراجع انتظامی معرفی کند. بچه هایم مانعش شدند و گفتند که ما شکایتی از تونداریم و در واقع تو خانواده ی ما را نجات دادی. لباسهایش را شستم و همهآثار جرم را از بین بردم. اما حبیب تاب نیاورد و رفت تا خود را به قانونبسپارد.» اکنون ۱۰ سال از این حادثه می گذرد. “حبیب” به قصاص برای قتل نفس محکوم شد، اماهشت سال بعد با پرداخت دیه ۷۵ میلیون تومانی به اولیای دم ـ مادر، برادرانو فرزندان مقتول ـ آزاد شد. ”کبرین” به جرم معاونت در قتل و اخفای جرم هشت سال محکومیتش را گذرانده و دوسال است که در زندان تبریز در انتظار اجرای حکم سنگسار است به اتهام زنایدر حال احصان.فرزندانشبزرگ شده اند. دخترانش ۲۵ ساله و ۱۸ ساله، و پسرانش ۲۴ ساله و ۲۲ سالههستند. عاقل و بالغند و هیچ کدام مادرشان را که اکنون ۴۴ سال دارد، مقصرنمی دانند. دو سال از پایان محکومیت حبس کبری می گذرد و او برای سومین باربه کمیسیون عفو و بخشودگی نامه نوشته و همچنان منتظر پاسخ مقامات قضاییاست.
مراد، ملک را قربانی سنگسار کرد
«مدتیمزاحم تلفنی داشتم. مردی به نام “مراد” که به من ابراز علاقه می کرد و نمیدانم از کجا شماره تلفن و آدرس مرا یافته بود. روزی در خانه تنها بودم کهبا موبایلش به من زنگ زد. مشغول صحبت بودم که زنگ در خانه را زدند. تلفنبه دست، در را باز کردم. خودش بود، خواستم در را ببندم که پایش را لای درگذاشت و وارد شد. هر چه تقلا کردم بی فایده بود. چراغها را خاموش کرد و بهمن تجاوز کرد. برادرم سر رسیده و متوجه حضورش شده بود. شوهرم را خبر کردهبود و وقتی مراد می خواست از خانه خارج شود، او را گرفتند و با چاقو بهقتل رساندند. من هم از ضربات چاقو بی نصیب نماندم. وقتی چشم باز کردم، دربیمارستان بودم.»اینها را “شمامه قربانی” معروف به “ملک” به الهام فهیمی وکیل مدافع داوطلبش می گوید. فهیمیکه هنوز موفق به خواندن پرونده ملک نشده، می گوید: «به گفته خود ملک، اوبرای نجات دادن شوهر و برادرش از اعدام، چهار بار به زنای محصنه اقرارکرده و موفق شده با اقرارش بر رای دادگاه تاثیر بگذارد و مجازات اعدامشانرا به شش سال حبس کاهش دهد. اما اکنون تاکید می کند که مرتکب زنا نشده وارتباطش با مراد همان یک بار بوده که بر خلاف میلش، به او تجاوز شده است.»ملک،اهل نقده، دو فرزند دارد. پسر ۱۰ ساله اش، اکنون کلاس چهارم دبستان است ودختر ۹ ساله اش، از تحصیل محروم شده است. مادر این دو کودک که از پاییزسال ۱۳۸۴ در زندان ارومیه است و به رجم محکوم شده است.الهام فهیمی امیدوار است که حکم بدوی سنگسار موکلش در دیوان عالی کشور نقض شود.
این دو زن فعلا سنگسار نمی شوند
سال ۱۳۴۷ در مشهد به دنیا آمده است، اما ساکن تهران است. اکنون چهار فرزنددارد. در نخستین روز از اردیبهشت ماه ۱۳۸۱ به اتهام رابطه نامشروع با مردیبه نام محمود که تبعه افغانستان بوده، و همچنین معاونت در قتل شوهرش باهمین مرد، دستگیر و به ۱۵ سال حبس و سنگسار محكوم شد.بیشاز یك ماه پیش در حالی كه اشرف هنوز دوران محكومیت معاونت درقتل را میگذراند، مسوولان زندان به او خبر دادند كه باید خود رابرای اجرای حکم رجم آماده كند، اما اشرف با نوشتن نامهای به رییسقوه قضاییه اعلام كرد كه توبه كرده و از گناهی كه مرتكب شدهبسیار پشیمان است. این نامه كه از سوی شادی صدر وكیل مدافع اشرفبه دفتر رییس قوه قضاییه ارسال شد، توسط آیتالله شاهرودی موردبررسی قرار گرفت و در نامهای از مسوولان زندان خواسته شد تا صحتگفتههای اشرف مبنی بر توبه كردنش بررسی شود. وقتی گفتههای اشرفاز سوی مسوولان زندان مورد تایید قرار گرفت، رییس قوه قضاییه بهعنوان حاكم شرع دستور توقف حكم اشرف را صادر کرد، اما پرونده این زنهنوز به نتیجه قطعی نرسیده است. اماحاجیه داستانی دیگر دارد: حکم سنگسار حاجیه اسماعیل وند، زن ۳۵ ساله ای کهبه اتهام زنای محصنه و معاونت در قتل همسرش محکوم به ۵ سال حبس تعزیری ورجم شده بود، پس از نقض از سوی رییس قوه قضاییه برای رسیدگی مجدد به شعبهیک دادگاه عمومی جلفا فرستاده شده است. بهاره دولو، وکیل حاجیه، امیدوار است با حضور در دادگاه و دفاع از موکلش بتواند بی گناهی وی را ثابت کند و برایش حکم برائت بگیرد. حاجیهاسماعیل وند، در سال ۸۳ پس از گذراندن ۵ سال حبس، وقتی با دستور اجرای رجمروبه رو شد، توبه نامه ای به آیت الله محمود هاشمی شاهرودی، رییس قوهقضاییه نوشت و درخواست عفو و بخشودگی کرد. ایندر حالی است که حاجیه هنوز هم اذعان می کند که هیچ گاه مرتکب زنا نشده ودر هنگام تجاوز به وی از سوی مردی که بعدا همسر وی را به قتل رسانده، ازناموس خود دفاع کرده و تنها به دلیل تهدید شدن، برای حفظ جان فرزندانشسکوت کرده است.حاجیهبه همراه همسر و دو فرزندش در خانه سرایداری یک مدرسه در شهر کوچک جلفا درشمال غربی ایران زندگی می کرده است. همسر وی به واسطه “خروس بازی” که یکتفریح نه چندان پسندیده ایرانی محسوب می شود، با مرد جوانی که در همسایگیخانه آنها زندگی می کرد، مراوداتی داشته که گاه نیز به درگیریهایی منجر میشده است، اما این ارتباط هیچ گاه قطع نمی شده است.یکروز حاجیه که به همراه دو فرزندش برای دیدن پدر و مادرش به تبریز رفتهبوده، به خانه باز می گردد، مشاهده می کند که همسرش به همراه آن مرد جواندر خانه خوابیده اند. دختر ۹ ساله اش برای قفل کردن در بیرون می رود وحاجیه که مشغول انداختن رختخواب کودکان بوده، ناگهان مورد حمله مرد جوانقرار می گیرد. اما حاجیه مقاومت می کند و وقتی مرد متوجه بازگشت دختر میشود، حاجیه را رها می کند و می گریزد. حاجیهوحشت زده از بازگو کردن ماجرا برای دختر خردسالش می هراسد. بعد از آن هممرد جوان دائم او را به صورت تلفنی تهدید می کرده که اگر سکوتش را بشکندفرزندانش را خواهد کشت.درسال ۷۸ روزی که حاجیه برای معالجه بیماری فرزندش به تبریز نزد خانواده خودرفته بوده، نزاعی بر سر خروس های لاری میان همسرش و آن مرد جوان در میگیرد و آن مرد با میله ای آهنی بر سر وی می کوبد و او را از پا در می آورد. حاجیهرا از تبریز به بهانه بیماری همسرش فرا می خوانند و به محض بازگشت، بهعنوان معاونت در قتل و دادن اطلاعات در خصوص همسرش به آن مرد دستگیر میکنند. درهنگام رسیدگی به پرونده، اظهارات حاجیه از سوی دادگاه اشتباه تلقی می شودو او که اساسا معنای لغوی “زنا” را نمی دانسته، به اتهام معاونت در قتلهمسر و زنای محصنه به ۵ سال حبس تعزیری و اعدام به طریقه حلق آویز به جایرجم محکوم می شود. پساز گذراندن دوران حبس، در سال ۸۳ بر خلاف حکم اولیه، برای حاجیه اسماعیلوند، دستور اجرای حکم رجم صادر می شود، اما به علت ارسال نامه های متعدداز سوی وی به رییس قوه قضاییه، اجرای حکم متوقف می شود. پساز رسیدگی آیت الله هاشمی شاهرودی به این مساله، پس از دو سال بلاتکلیفی،بالاخره حکم نقض شده و روز گذشته (شنبه، ۲۸ مرداد ۱۳۸۵) پرونده برایرسیدگی مجدد به شعبه یک دادگاه عمومی جلفا فرستاده شده است. هماکنون هفت سال است که حاجیه در زندان به سر می برد و در این مدت تمامیدوره های آموزشی را که در زندان ارائه می شود مثل قلاب بافی و خیاطی فراگرفته است.
دو مرد در انتظار سنگهای مرگبار
هرچندتحقیقی درباره ی مردانی که محکوم به سنگسارند، نشده است، اما شبکه وکلایداوطلب برای دفاع از زنان در شرایط بحرانی در اثنای تحقیقات خود به دومورد مرد محکوم به رجم برخورده اند. “نجف الف” که در زندان عادل آبادشیراز به سر می برد و “عبدالله ف” که در زندان ساری است.