۱۳۹۰ مرداد ۵, چهارشنبه


دردنوشت های روزگار سیاه سرزمین من


این نوشته سراسر نفرین است. اگر حوصله نفرین و ناله و روضه را ندارید کانال را عوض کنید.این نفرین نامه بعد از خواندن این مقاله در مورد سیزده سال مفقود شدن سعید زینالی نوشته شده است.
توان بازگویی ماجرا را ندارم. خودتان بخوانید. فقط می خواهم نفرین کنم. مثل خودشان که نفرین و دعا را از اولین روز مدرسه و شاید پیش از آن در وجودمان تزریق کردند. مگر نه اینکه من زنم. مگر نه اینکه زنی که آنها می خواهند همین است که به اندرونی بخزد و در خفا ضجه کند و گریه و نفرین.دیگر جایی برای تعبیر و تفسیر و روایت و داستان و خوش رقصی و لایک و کامنت گیری نمانده است.مادری را سیزده سال اینگونه شکنجه کرده اند. پدری را، خانواده ای را.
 به همان خدایی که خودتان اعتقادی به او ندارید در هیچ قاموسی همچین کاری را با یک مادر با یک پدر با یک برادر و خواهر نمی کنند.
شرم بر شما که بوی کثافت و لجنتان جای نفس برای ایران نگذاشته است.
پسر تنها بیست و دو ساله بوده است. کجایی بنیانگذار؟ نظامی که رهبرش جوان سیزده ساله ای بود که زیر تانک فرستادیدش جوان بیست و دو ساله را بر نمی تابد، سر به نیستش می کند.
پسر اگر، اگر باشد، الان سی و پنج ساله است. در ذهنم نمی گنجد.از پسر اگر، اگر هم باشد، چه  مانده است؟
چه باید بر سر شما بیاید که تلافی چنین ظلمی شود؟ جهنمی که خودتان هر روز و هر شب برایمان ترسیم کرده اید تاوان چنین ظلمی را می دهد؟ کدام آتشی است که این کثافت را بسوزاند. این ظلم را بسوزاند.
مادرش می گوید ” مرا، دور از جان، سگ پا بوس به حساب بیاورند اما بگذارند بچه ام را ببینم اگر زنده است زنده اش را و اگر مرده است جنازه اش را”.
کشوری را، تصور کنید که مادری دارد که به جایی رسیده است که خود را سگ پا بوس کثافتترین، پستترین، ظالمترین، وحشی ترین و خونخوار ترین آدمها می کند تا بتواند جنازه فرزندش را ببیند.
  پی نوشت:
آیا پگاه آهنگرانی را هم می توانند سیزده سال مخفی کنند؟ کاش سعید هم اسم داشت. کاش سعید هم ستاره بود شاید نورش از پس چشمهای بسته ما گذر می کرد.

نسوان مطلقه معلقه

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin