۱۳۹۰ مهر ۲۷, چهارشنبه
۱۳۹۰ مهر ۱۲, سهشنبه
تو به من پاشیدی, من به تو پاشیدم
رحیم رسولی
وارد پارک شدیم
تو به من پاشیدی
تو به من پاشیدی
من به تو پاشیدم
و نمیدانستیم
آب پاشی جرم است
و عبور از نُرم است
صاحب پارک رسید
و سراسیمه به سوی تو دوید
خم شد و اسلحه را دست تو دید
زیر لب گفت زکی
بعد غش غش خندید
همه یک دفعه به هم خیره شدیم
این به آن چشمک زد
آن به این چشمک زد
لشکر مارا باش
طرف از ماست بپاش
من به او پاشیدم
تو به او پاشیدی
که یهو از سه طرف ریخت پلیس
یک نفر گفت رییس
دهنت شد سرویس
من گرفتم جلوی خشم خودم را تو ولی
عصبانی شدی و داد زدی
تف به گور پدر....
گفتم هیس
تف نکن لامصب
که اگر تف بکنی
متهم خواهی شد
به براندازی خیس
تو به وضعیت ما پی بردی
و تفت را خوردی
گرچه جانکاه و توانفرسا بود
و برایم تف سربالا بود
تلخ یا شیرین
خوب یا بد هرچی
چند ماهی است که القصه ار آن قصه گذشت
ولی آنچه که مرا تا امروز
سخت می آزارد
اینکه هر روز خدا
از خودم می پرسم
که چرا گفتم هیس
و ندادم به تو مهلت آن روز
دو سه تا تف بکنی
تو اگر تف نکنی
من اگر تف نکنم
چه کسی تف بکند؟!
تف به هرچه تف سر بالا
تف
و همینطور الکی
بیخود و بیجا
تف
۱۳۹۰ مهر ۱۱, دوشنبه
اعدام ۵ تن دیگر باز هم به اتهام «قاچاق مواد مخدر»
خبرگزاری های حکومتی ایران خبر از اعدام ۷ شهروند دیگر داده اند.
به گزارش خبرگزاری حکومتی فارس، حکم هفت نفر از متهمان «قاچاق مواد مخدر» که در دادگاههای استان فارس به اعدام محکوم شده بودند، اجرا شده است.
به گزارش دانشجونیوز، در ماه های گذشته دهها تن شهروندان ایرانی با اتهاماتی نظیر قاچاق مواد مخدر، قتل و .... به اعدام محکوم شده و حکم بسیاری نیز اجرا شده است.
گفته می شود این هفت متهم در شهرستانهای آباده، نیریز، کازرون، بوانات و شیراز دستگیر شدهاند در شهر شیراز اجرا شده است.
به گزارش سازمانهای مدافع حقوق بشر از جمله سازمان عفو بینالملل، ایران پس از چین بالاترین شمار اعدامها را در جهان دارد. قابل ذکر است که جمعیت ایران ۷۵ میلیون نفر و جمعیت چین معادل یک میلیارد و ۳۰۰ میلیون نفر است.
همچنین گفتنی است تنها در روز یکشنبه (۲۷ شهریور) ۲۲ نفر در زندانهای اوین و رجاییشهر کرج به دار آویخته شدند . گفته می شود درطول هفته های گذشته دو نفر در ساری به دلیل حمل هروئین، یک نفر در مشکینشهر، ۵ نفر در شاهرود و ۳ نفر در قم به دلیل قاچاق مواد مخدر و یک نفر در تهران و یک نفر در برازجان به جرم قتل اعدام شده اند.
۱۳۹۰ مهر ۸, جمعه
سهمی برای این «زن» در رسانه ها باز کنید؛ معشوقه ای که خودکشی کرد
پنجشنبه دختری که عاشق بود اما عاشقانه هایش هیچ سهمی در رسانه های رسمیِ کشورش نیافت، به صورتِ رسمی خودکشی کرد. این رسمِ روزهای آلوده ای است که به آن گرفتاریم.
دختری به نام نهال سحابی عاشق پسری به نامِ بهنام گنجی بود. بهنام گنجی دوست کوهیار گودرزی یک از معترضان و فعالان حقوق بشر بود که با او دستگیر و سپس آزاد می شود. خبر دستگیری بهنام را هیچ کسی رسانه ای نکرد همه سکوت کردند و بهنام هم پس از آزادی خودکشی کرد. حالا نهال نیمه ی عاشقش خودکشی کرد.
نهال تا وقتی بود و در فشار هم بود، دغدغه هایش سهمی در رسانه ها و خبرهای روزنامه های رسمیِ کشورم نمی یافت. چون نامزد نبود، رسمی نبود. نهال دختری بود مثل بسیاری از دختران دیگرِ ایران اما این «لبخند» ها سهمی در رسانه ها نمی یابند تا به ماتم ننشینند…حالا آرام بخواب که خبر خودکشی ات رسمیت یافت و در رسانه ها شاید سهمی چشمگیر تر بیابی…..
کم نیستند کسانی که از واژه ی «دوست دختر» چندش شان می شود. صبح چند جایی دیدم که نوشته بودند دوست دختر بهنام گنجی هم پس از بهنام خودکشی کرد….اما حالا کم کم خبر رسمی تر می شود و آرام آرام این واژه ی ناجورِ و نچسبِ « دوست دختر» را از قامتِ بی جانت حذف می کنیم دخترِِ ایرانی تا مبادا مرگ ات آبرو از ماندگان ببرد…. آرام بخواب دختر زیبا ما حواس مان هست، این ماییم که تشخیص می دهیم مصلحت چیست …امروز پنجشنبه است….و این نوشته ی نهال است در وبلاگش پیش از خودکشی که بوی بهنام و یک پنجشنبه ی موهوم را می دهد:
دیر از گوش های غلیظم چکیدی.کمای من به مرگ گرمی رفته اسببه رابعه, به نشاط, به ستاره به فاضل به علیرضا به مادر به پدر به…
به این یه ذره من ِ از بهنام مانده به پنجشنبه هایمان…پله ها … نت های ریزشان . پیش در آمد سمفونی آنان که نواخته میشوند تا مرگ.دست تو. بر کمر سالن سی متری. که دور سر من می چرخاند، وقتی حلقه دست ساز ت را به نشان دائمی یک درد در ترقوه ام می کنی. گردنی تا دیوارهایی افراشته. هرچه سردتر.گونه های من.در رد فراموشی….گرم ترپای چپ را از توی آینه ها قد بکشان تا این کج هایی که راست نمیشوند از کمر. پا ها را که بکوبیم پنجشنبه ها، بم ترمی شوند.گوشهایم .گوشه هایم پیش بینی محتضرانه های تو را نمیکرد. نهال، چه تکثیر بی رحمانه ای شد
به دعوتی غریب الواقعه اجرا های آخر. برای آن که زودتر. نابهنگام تر.ترک کرد…تو را! توآخر تر نمی شود.
پس…پنجشنبه ست !پنجشنبه ها را…بیا بهنام, بیا برقصیمشان
بخوانید وبلاگ نهال را که تنها و در سکوت سوگوار عشقش بود:
http://nahal53.blogfa.com/
منبع اصلی خبر کمیته گزارشگران حقوق بشر است که می گوید:
مرگ بهنام گنجی و نهال سحابی در حالی اتفاق میافتد که هنوز از آنچه در زندان اتفاق افتاده است، اطلاعی در دست نیست.
۱۳۹۰ مهر ۵, سهشنبه
انتقال دانشجوی نخبه دانشگاه شریف از زندان اوین به بیمارستان طالقانی
علی اکبر محمدزاده، دانشجوی نخبه دانشگاه شریف که حدود ده روز پیش از سوی قاضی صلواتی به شش سال حبس محکوم شد، هفته پیش در پی تشدید یک بیماری خونی از زندان اوین به بیمارستان طالقانی تهران منتقل شده است.
علی اکبرمحمدزاده که به بیماری خونی فاویسم مبتلا بوده، به دلیل بی توجهی در ارائه خدمات پزشکی به وی در زندان، بیماری اش حاد شده است. بی خبری از وی پس از انتقالش به بیمارستان، موجب نگرانی شدید هم بندانش شده است.
بی توجهی مسوولان زندان به بیماری محمدزاده، هفته گذشته موجب بروز مشکلات حاد جسمی برای وی شد، به طوری که مسوولان مجبور به انتقال وی به بیمارستان طالقانی شدند.
محمد زاده که دبیر انجمن اسلامی دانشگاه شریف است، ۲۶ بهمن ماه سال گذشته به هنگام خروج از دانشگاه توسط ماموران وزارت اطلاعات بازداشت و به اوین انتقال داده شد.
از وضعیت جسمی این زندانی از هنگام اعزام وی به بیمارستان اطلاعی در دست نیست.
احضار رضا خندان به دادسرای زندان اوین
رضا خندان، همسر نسرین ستوده وکیل زندانی که در زندان اوین به سر می برد, به دادسرای اوین احضار شده است.
رضا خندان بر اساس احضاریه ای که دریافت کرده باید روز ششم مهر ماه جاری در دادسرای مستقر در زندان اوین حضور پیدا کند.
به گزارش «خانه حقوق بشر ایران» این چندمین بار است که رضا خندان به مراجع قضایی احضار و مورد بازجویی و بازپرسی قرار میگیرد. پیشتر در یکی از احضارها وی به مدت ۲۴ ساعت بازداشت شده بود.
همسر وی نسرین ستوده از شهریور ماه سال ۱۳۸۹ بازداشت و اکنون در بند عمومی زندان اوین دوران محکومیت شش سال زندان خود را سپری میکند. این وکیل برجسته حقوق بشر طی هفتههای گذشته در اعتراض به بدرفتاری با اعضای خانوادهاش به ملاقات نرفته است.
فردا سه نفر در ملاء عام ۷۴ ضربه شلاق میخورند
خانه حقوق بشر ایراندادستان عمومی و انقلاب گتوند از توابع استان خوزستان از آغاز اجرای حکم شلاق سارقان بانک ملی گتوند در ملاء عام خبر داد.
کریم سجادیفر در این باره اظهارکرد: با قطعی شدن رای صادره در خصوص محکومان سرقت بانک ملی گتوند، بخشی از این حکم فردا چهارشنبه روبروی محل سرقت به اجرا در می آید.
سجادیفر گفت: به موجب این حکم، «م.د»، «ع.م» و «ج.م» متهمان ردیف اول تا سوم این پرونده و دارای سوابق عدیده کیفری و متواری به دلیل ارتکاب جرایم مشارکت در سرقت ۳۲ میلیارد و ۳۸ هزار و ۵۰۰ هزار ریال وجه نقد از بانک ملی شهرستان گتوند و یک دستگاه WAN از این بانک، به تحمل سه سال حبس و ۷۴ ضربه شلاق در ملاء عام و رد یک دستگاه WAN (عیناً یا به ارزش آن) و همچنین در خصوص مشارکت در تخریب درهای ورودی، قفل، دوربین های مداربسته و سیستم دزدگیر به سه سال حبس محکوم شدند.
وی ادامه داد: متهم ردیف چهارم به هویت «الف.ق» به دلیل ارتکاب معاونت در سرقت مزبور، به تحمل شش ماه حبس و یک ضربه شلاق محکوم شد.
سجادی فر گفت: همچنین با توجه به سوابق کیفری متعدد محکومان به ویژه در امر سرقت از بانک ها و شرکت آنان در قاچاق کالا، دادگاه از باب تتمیم مجازات، هر چهار متهم را به اقامت اجباری به مدت سه سال در شهرستان هایی دور از محل سکونتشان محکوم کرد.
هفته گذشته نیز دو نفر شهر طبس در ملاء عام شلاق خورده بودند.
نامهی شبنم مددزاده به مناسبت فرا رسیدن مهر
میرسد اینک ز راه موسم تجدید عهد
پرده سیاه شب راه نور را بر پنجرهها بسته است. چشم در چشمان ظلمانیاش زمان را با خود میکشم. اینجا همیشه شب است. صدا با سکوت آشناست و ظلمی مشتعل هر جنبندهای را به کام کشیده، چشمانم دیگر پوستین تاریکاش را نمیبیند، ستارههایی در دل شب میدرخشند، چشمانم سویی میگیرد و دلم آشوبی، گویی چشمانم به ستارگان شب دلباختهاند… اینجا برای توصیف مکان و زمان میمانی؟ زمان دیر میگذرد یا زود؟ روز زورق شکستهایست بر سیاهی شب، ظلمتی وجودها را بلعیده و عطر خاطرات و یادها رایحهی دلنشین دلهاست، نالههای زنجیرها ضرب آهنگ زندگیست، اگر عقربههای ساعت را خود در دست نگیری در گردبادشان گیر میکنی، همواره با روزگار فرساینده در جنگی، زمان را باید خود پیش برانی و اینگونه است که مسئولیتات سنگین میشود، همراه با باری که بر شانههایت گذارده شده تا در این مسیر پر سنگلاخ با خود ببری تا قلهها، عمرت را هم باید فانوسی کنی در بلندای این وادی، در مکانی دورافتاده و مطرود از گردش از زمین، در بیخبری محض، با فاصلهی یک هفتهای از تمام جریانات. اینجا به طور هراسانگیزی در گذشته میمانی. تقویم روز را ورق میزنم. برگههایی به تاریخ پیوسته نشان از گذشت زمان دارد، با یک حرکت تمام برگهها را ورق میزنم، برگههای تقویم نیست که از جلوی چشمانم میگذرد، سنگینی یک سالی است که پشت سر گذاردم. اتفاقات و جریانات دردناک، خون دل خوردنها، اشکهای جاری نشده، عزاداریهای اجازه داده نشده، حسرتها و انتظارها… تاریخ روز را نگاه میکنم، روزهای آخر تابستان است که شهریور مسئولیت وداعش را بر عهده دارد. در دلم شوری به پا میشود. شروع پاییز، بوی ماه مهر، کیف و کفش و لباس مدرسه، کوچههای خاکی خاموش که با صدای قدمهای ما رنگ شادی میگرفت. بوی ماه مهر و لذت قدم روی برگهای زرد جادهی مدرسه، لذت نشستن مهرهای صد آفرین زیر پای دیکته، بوی ماه مهر؛ قهر و آشتیهای من و فرزاد سر راه مدرسه، بوی ماه مهر و شیرینترین خاطرهام، ثبت نام دانشگاه به همراه فرزاد، آمدن نام پر افتخار دانشجو بعد از اسمم و پا گذاشتن در صحن مقدس دانشگاه لذتی فراموش نشدنی، روی ابرها راه میرفتم. با اینکه شش سال از آن روز میگذرد ولی هر سال آمدن مهر لذتی را در دل من زنده میکند، هنوز طعم شیرین آن روز را در کام دارم. ۶ سال گذشته ولی من ۳ سال است که پشت میلهها و از بلندای حصار شب تجربه میکنم،همراه با حسرت. سه سال است که صدای قدمهایش را از بین سیمهای خاردار به انتظار مینشینم و هر بار آن میهمان آشنای قدیمی میآید، با شور، با شوق، با جوش و خروش. گوش میسپارم، باز هم صدای قدمهای پرطنین مهر به گوش میرسد، مهرماه است و هنگامهی پر شدن گوش کوچهها از صدای قدمهای پرنشاط دانشآموزان و دانشجویان، مهر ماه است و هنگامهی به صدا در آمدن زنگهای بیداری… سروش مهر میرسد اینک، صدای گامهای استوار، خروش موجهای مهیب در هر کوی و برزن صدای نبض زندگیست، جریان خون در رگهای این دیار زخم خورده است.
پرده سیاه شب راه نور را بر پنجرهها بسته است. چشم در چشمان ظلمانیاش زمان را با خود میکشم. اینجا همیشه شب است. صدا با سکوت آشناست و ظلمی مشتعل هر جنبندهای را به کام کشیده، چشمانم دیگر پوستین تاریکاش را نمیبیند، ستارههایی در دل شب میدرخشند، چشمانم سویی میگیرد و دلم آشوبی، گویی چشمانم به ستارگان شب دلباختهاند… اینجا برای توصیف مکان و زمان میمانی؟ زمان دیر میگذرد یا زود؟ روز زورق شکستهایست بر سیاهی شب، ظلمتی وجودها را بلعیده و عطر خاطرات و یادها رایحهی دلنشین دلهاست، نالههای زنجیرها ضرب آهنگ زندگیست، اگر عقربههای ساعت را خود در دست نگیری در گردبادشان گیر میکنی، همواره با روزگار فرساینده در جنگی، زمان را باید خود پیش برانی و اینگونه است که مسئولیتات سنگین میشود، همراه با باری که بر شانههایت گذارده شده تا در این مسیر پر سنگلاخ با خود ببری تا قلهها، عمرت را هم باید فانوسی کنی در بلندای این وادی، در مکانی دورافتاده و مطرود از گردش از زمین، در بیخبری محض، با فاصلهی یک هفتهای از تمام جریانات. اینجا به طور هراسانگیزی در گذشته میمانی. تقویم روز را ورق میزنم. برگههایی به تاریخ پیوسته نشان از گذشت زمان دارد، با یک حرکت تمام برگهها را ورق میزنم، برگههای تقویم نیست که از جلوی چشمانم میگذرد، سنگینی یک سالی است که پشت سر گذاردم. اتفاقات و جریانات دردناک، خون دل خوردنها، اشکهای جاری نشده، عزاداریهای اجازه داده نشده، حسرتها و انتظارها… تاریخ روز را نگاه میکنم، روزهای آخر تابستان است که شهریور مسئولیت وداعش را بر عهده دارد. در دلم شوری به پا میشود. شروع پاییز، بوی ماه مهر، کیف و کفش و لباس مدرسه، کوچههای خاکی خاموش که با صدای قدمهای ما رنگ شادی میگرفت. بوی ماه مهر و لذت قدم روی برگهای زرد جادهی مدرسه، لذت نشستن مهرهای صد آفرین زیر پای دیکته، بوی ماه مهر؛ قهر و آشتیهای من و فرزاد سر راه مدرسه، بوی ماه مهر و شیرینترین خاطرهام، ثبت نام دانشگاه به همراه فرزاد، آمدن نام پر افتخار دانشجو بعد از اسمم و پا گذاشتن در صحن مقدس دانشگاه لذتی فراموش نشدنی، روی ابرها راه میرفتم. با اینکه شش سال از آن روز میگذرد ولی هر سال آمدن مهر لذتی را در دل من زنده میکند، هنوز طعم شیرین آن روز را در کام دارم. ۶ سال گذشته ولی من ۳ سال است که پشت میلهها و از بلندای حصار شب تجربه میکنم،همراه با حسرت. سه سال است که صدای قدمهایش را از بین سیمهای خاردار به انتظار مینشینم و هر بار آن میهمان آشنای قدیمی میآید، با شور، با شوق، با جوش و خروش. گوش میسپارم، باز هم صدای قدمهای پرطنین مهر به گوش میرسد، مهرماه است و هنگامهی پر شدن گوش کوچهها از صدای قدمهای پرنشاط دانشآموزان و دانشجویان، مهر ماه است و هنگامهی به صدا در آمدن زنگهای بیداری… سروش مهر میرسد اینک، صدای گامهای استوار، خروش موجهای مهیب در هر کوی و برزن صدای نبض زندگیست، جریان خون در رگهای این دیار زخم خورده است.
یاران دبستانیام! موسم بهار بیداری را با سرودی به استقبال بنشینیم یا در قفای جفاهای رفته مرثیهخوان باشیم؟! مهر بی مهریست چونان باغ بی برگی که تیغ ستم مثل همیشه باغ سبز آگاهی بیداران را نشانه رفته است با شیوههای متفاوت و باز هم منسوخ. از هر کرانه تیری میآید: بحث تفکیک جنسیتی کلاسهای درسی در دانشگاهها آغاز شده و در دانشگاههای علامه، امیرکبیر و یزد به مرحلهی عمل رسیده است بحثی که یقیناً به علت عدم کارشناسانه بودنش باعث به هم ریختگی سیستم آموزشی میشود، سیاستی که نه برای راحتی دانشجویان و نه برای ارتقای کیفی آموزشی، بلکه در ادامهی افکار پوسیدهی قرون وسطایی شکل گرفته است و یا سهمیه بندی جنسیتی که امسال هم ادامه داشت. عدالتی زن ستیزانه!! و مسئله جنجال برانگیز حذف رشتههای علوم انسانی آنهم در دانشگاههایی که این رشتهها به عنوان قطب شناخته میشوند. غرب ستیزی! آن هم در مسائلی که مرز جغرافیایی ندارد. علوم انسانی! چگونه ممکن است دانشآموختگانی را از آموختن نظریههای جهانی علمی محروم کرد؟!!
شنیدن دلایل مسئولان نشان از شیوههای جدید برای خاموش کردن فریاد حقطلبی دانشجویان، شیوهای جدید برای ایجاد سد در برابر آگاهی است. که با حذف رشتههای مخصوصی همچون روزنامه نگاری، علوم اجتماعی، حقوق و … تحصیل در این رشتهها به افرادی خاص تعلق میگیرد تا از این طریق عدهی بخصوصی را در این رشتهها پرورش دهند، نوعی سرمایهگذاری برای آینده. مسئلهی دیگری که البته در ادامهی سیاستهای گذشته در برخورد با دانشجویان است ستاره دار کردن دانشجویان در گسترهی وسیعی تا جایی که پای این برخوردها به دانشگاه آزاد هم رسیده است. صدها نفر از دانشجویان ممتاز با عقاید مختلف را به دلیل “مخالفت با نظام” از ادامهی تحصیل محروم میکنند. فکر کردهاند امکاناتی که نظام باید در اختیار شهروندان قرار بدهد میراث خدادادی است که نظام از سر انساندوستی به دوستدارانش بخشد؟!! یا به واسطهی جایگاه ساختاری حکومت به این حق نایل شدهاند. فراموش کردهاند صندوق بودجه از کجا پر میشود؟!! این روحیه انحصارطلبی است که در صدد خودی و غیر خودی کردن دانشگاهها هستند نوعی کودتای نرم فرهنگی که همیشه دغدغهی فکری مسئولان است. آقایان فکر میکنند این توجیه دلیل خوبی است تا دانشجویان را از حق انسانی خویش محروم کنند، حقی که هم در قانون اساسی کشور، هم در قانون حقوق شهروندی و هم در منشور بینالمللی حقوق بشر به آن پرداخته شده است. برای دانشجویان این سیاستهای خام و ناپخته آشناست اگر چه در پوششی جدید. در واقع سیاستهای “دانشجو هراسی” حاکمان است، هراس از قشر آگاه و بیدار، هراس از عدالتطلبی و آزادیخواهی قشری که طلایهدار جنبش مبارزه با استبداد و ظلم و جهل و نادانیست. هر ابزاری استفاده بکنند علیه زندگی، همبستگی و اندیشه هیچ اقدامی نمیتوانند بکنند که این سیاستها بیشتر ما را به خود باوری میرساند، ایمان به تاثیرگذاری و تواناییمان که ستارهها را از شب هراسی نیست. یاران دبستانیام! “خشم کوچه در مشت ماست” بر لبانمان سرودی روشن صیقل میدهیم، ما با سرودی بر لب موسم بهار بیداری را به استقبال مینشینیم. سرودی که به گفتهی افلاطون خارش بالهایمان را در بر دارد، مسئولیت انسان بودن و خواست آزادیمان. سرودی که تجدید عهد و میثاقهایمان را بلندتر از همیشه به گوش حاکمان میرساند. من هم، هم صدا با شما در اول مهر از “مدرسهی عشق” تجدید میکنم عهد و میثاقم را. عهد ذلت ناپذیری، که تا جان در بدن دارم وفادار باشم. وفادار به یارانی که ستارههای راهمان گشتند و روشنی بخش دلهایمان، وفادار به آرمانهایمان، به اهدافمان، برای آبادی ایران زمین. برای اینکه کودکان ایران شادی اول مهر را در دل حس کنند، دوباره بوی کیف و کفش تازه، بوی کتابهای نو در خانههای سرد و تاریک، گرمابخش باشد و صدای خندههای شادخوارانهی فرزندان این میهن ترانهی زندگی.
شبنم مددزاده
زندان اوین
مهر ۹۰
شنیدن دلایل مسئولان نشان از شیوههای جدید برای خاموش کردن فریاد حقطلبی دانشجویان، شیوهای جدید برای ایجاد سد در برابر آگاهی است. که با حذف رشتههای مخصوصی همچون روزنامه نگاری، علوم اجتماعی، حقوق و … تحصیل در این رشتهها به افرادی خاص تعلق میگیرد تا از این طریق عدهی بخصوصی را در این رشتهها پرورش دهند، نوعی سرمایهگذاری برای آینده. مسئلهی دیگری که البته در ادامهی سیاستهای گذشته در برخورد با دانشجویان است ستاره دار کردن دانشجویان در گسترهی وسیعی تا جایی که پای این برخوردها به دانشگاه آزاد هم رسیده است. صدها نفر از دانشجویان ممتاز با عقاید مختلف را به دلیل “مخالفت با نظام” از ادامهی تحصیل محروم میکنند. فکر کردهاند امکاناتی که نظام باید در اختیار شهروندان قرار بدهد میراث خدادادی است که نظام از سر انساندوستی به دوستدارانش بخشد؟!! یا به واسطهی جایگاه ساختاری حکومت به این حق نایل شدهاند. فراموش کردهاند صندوق بودجه از کجا پر میشود؟!! این روحیه انحصارطلبی است که در صدد خودی و غیر خودی کردن دانشگاهها هستند نوعی کودتای نرم فرهنگی که همیشه دغدغهی فکری مسئولان است. آقایان فکر میکنند این توجیه دلیل خوبی است تا دانشجویان را از حق انسانی خویش محروم کنند، حقی که هم در قانون اساسی کشور، هم در قانون حقوق شهروندی و هم در منشور بینالمللی حقوق بشر به آن پرداخته شده است. برای دانشجویان این سیاستهای خام و ناپخته آشناست اگر چه در پوششی جدید. در واقع سیاستهای “دانشجو هراسی” حاکمان است، هراس از قشر آگاه و بیدار، هراس از عدالتطلبی و آزادیخواهی قشری که طلایهدار جنبش مبارزه با استبداد و ظلم و جهل و نادانیست. هر ابزاری استفاده بکنند علیه زندگی، همبستگی و اندیشه هیچ اقدامی نمیتوانند بکنند که این سیاستها بیشتر ما را به خود باوری میرساند، ایمان به تاثیرگذاری و تواناییمان که ستارهها را از شب هراسی نیست. یاران دبستانیام! “خشم کوچه در مشت ماست” بر لبانمان سرودی روشن صیقل میدهیم، ما با سرودی بر لب موسم بهار بیداری را به استقبال مینشینیم. سرودی که به گفتهی افلاطون خارش بالهایمان را در بر دارد، مسئولیت انسان بودن و خواست آزادیمان. سرودی که تجدید عهد و میثاقهایمان را بلندتر از همیشه به گوش حاکمان میرساند. من هم، هم صدا با شما در اول مهر از “مدرسهی عشق” تجدید میکنم عهد و میثاقم را. عهد ذلت ناپذیری، که تا جان در بدن دارم وفادار باشم. وفادار به یارانی که ستارههای راهمان گشتند و روشنی بخش دلهایمان، وفادار به آرمانهایمان، به اهدافمان، برای آبادی ایران زمین. برای اینکه کودکان ایران شادی اول مهر را در دل حس کنند، دوباره بوی کیف و کفش تازه، بوی کتابهای نو در خانههای سرد و تاریک، گرمابخش باشد و صدای خندههای شادخوارانهی فرزندان این میهن ترانهی زندگی.
شبنم مددزاده
زندان اوین
مهر ۹۰
ننگی دیگر برای دستگاه قضایی/ محکومیت نرگس محمدی به 11 سالدادگاه رأی ۲۳ صفحهای صادره علیه محمدی را تنها قطرهای از عملکرد ضد امنیتی و تخریبگر متهم میداند که در یک تشکل امنیتی – سیاسی فعالیت نموده است. همچنین دادگاه دفاعیات وکلای وی دکتر محمد شریف و یلدا مظفریان را دفاعیات غیرموجه تلقی نموده است. نرگس محمدی، نائب رئیس کانون مدافعان حقوق بشر و رئیس هیئت اجرائی شورای ملی صلح به یازده سال حبس تعزیری محکوم شد. به گزارش جرس، نرگس محمدی به دلیل فعالیت در کانون مدافعان حقوق بشر آبان ماه سال ۱۳۸۸ از محل کار خود (شرکت بازرسی مهندسی ایران) اخراج شد و در اردیبهشت سال ۱۳۸۹ به اتهام عضویت در کانون به شعبه ۴ دادگاه انقلاب احضار و پس از چند جلسه دفاع برای وی قرار ۵۰ میلیون تومان صادر شد. اما تنها چند روز بعد، توسط مأموران امنیتی، شبانه و در منزل خود بازداشت شد و در تیرماه سال جاری در شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب محاکمه شد. محمدی به استناد ماده ۶۱۰ قانون مجازات اسلامی (اجتماع و تبانی علیه امنیت کشور) به تحمل ۵سال حبس تعزیری، به استناد ماده ۴۹۹ ق. م. (عضویت در کانون مدافعان حقوق بشر) به تحمل ۵ سال حبس تعزیری و به استناد ماده ۵۰۰ ق. م. (در خصوص فعالیت تبلیغی علیه نظام جمهوری اسلامی ایران) به تحمل ۱ سال حبس تعزیری و در مجموع به تحمل ۱۱ سال حبس تعزیری محکوم شده است. رای نرگس محمدی در ۲۳ صفحه انشا شده که بارها در آن از فعالیت حقوق بشری به عنوان فعالیت براندازانه یاد شده است. همچنین تلاش وی برای تشکیل شورای ملی صلح و تأسیس کمیته انتخابات آزاد سالم منصفانه و تشکیل کمپین اعدام بس کودکان، صدور اطلاعیهها و گزارشات کانون در مورد نقض حقوق بشر و همکاری وی با شیرین عبادی برنده جایزه صلح نوبل و ملاقات با زندانیان سیاسی و اهداء جایزه آیتالله منتظری و ملاقات با مهدی کروبی همگی در راستای براندازی نظام جمهوری اسلامی ایران تعریف شده است که بارها در رأی صادره از وی به عنوان مخالف و برانداز نظام جمهوری اسلامی ایران، عامل سیاهنمایی و دروغگویی علیه نظام یاد شده و تصریح شده که دادگاه با توجه به عناد و لجاجت متهم و پافشاری بر صحت مواضع ضدامنیتی و تبلیغات مسموم و شاعرانه، وی را به ۱۱ سال زندان تعزیری محکوم مینماید. دادگاه رأی ۲۳ صفحهای صادره علیه محمدی را تنها قطرهای از عملکرد ضد امنیتی و تخریبگر متهم میداند که در یک تشکل امنیتی – سیاسی فعالیت نموده است. همچنین دادگاه دفاعیات وکلای وی دکتر محمد شریف و یلدا مظفریان را دفاعیات غیرموجه تلقی نموده است. |
برگرفته از : ایران گلوبال |
۱۳۹۰ مهر ۴, دوشنبه
250حكم اعدام ديگر در قزلحصار ابلاغ شده است
كانون حمايت از خانواده جان باختگان و بازداشتي ها :طبق آخرين گزارش هاي رسيده به كانون, حكم اعدام 250 نفر علاوه بر82 نفري كه هفته قبل اعلام شده بودند، در زندان قزلحصار به زندانيان ابلاغ شده و كليه اين نفرات, به واحد 2 زندان منتقل شده اند. واحد 2 محل نگهداري محكومين به اعدام مي باشد. در بين اين زندانيان, دستگيرشدگاني از وقايع بعد ازانتخابات 88 هم وجود دارند. به گفته يك زنداني آزاد شده, حكم اعدام روز پنجشنبه31 شهريورماه به زندانيان ابلاغ شده است.همچنين گزارش هايي از زندان رسيده مبني بر اينكه محكومين به اعدام دست به اعتصاب غذا زده اند و نسبت به حكم صادرشده اعتراض كرده اند. در حال حاضر, اعتصاب آنها ادامه دارد و متوقف نشده است.
همچنين از واحد 2 خبر رسيده كه فضا در آنجا ملتهب است. مسوولين زندان, زندانيان اعتصابي را براي دست برداشتن از اعتصاب غذا, زير فشار قرارداده اند, اما در مقابل, زندانيان همچنان از خوردن غذا امتناع مي كنند و بر اعتصاب شان مصر هستند.
ده فرمان کتاب مقدس مبنای اداره امور در کشور آفریقایی زامبیا
مایکل ساتا رییس جمهوری جديد زامبیا می گويد دولت او کشور را براساس ده فرمان کتاب مقدس اداره خواهد کرد.
آقای ساتا به خصوص در سخنرانی روز یکشنبه خود در يک کلیسای کاتوليک در لوساکا پایتخت آن کشور بر فرمان «دزدی نکنید» تاکید کرد. وی که يک کاتوليک است همچنين گفت دولت با کلیسا روابط نزدیک تری خواهد داشت.
آقای ساتا روز جمعه به فاصله سه روز پس از پیروز شدن بر رییس جمهوری کنونی، سوگند ریاست جمهوری را به جا آورد. وی در نخستین سخنرانی اش در مقام ریاست جمهوری قول داد به فقرا کمک کند و با فساد بجنگد.
زامبیا، کشوری بیشتر مسیحی نشین است که در جمعیت ۱۴ میلیون نفری آن هندوها، مسلمانان و پیروان ادیان دیگر نیز حضور دارند.
روایت دو کوهنورد امریکایی از زندانهای ایران و شکنجه زندانیان سیاسی
به گزارش خبرنگار کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران شان بائر در اولین کنفرانس مطبوعاتی خود درنیویورک به خبرنگاران رسانه های آمریکا گفت:«شاید شما بپرسید: حالا که آزاد شدید می توانید دولت ایران را برای آنچه با شما کرد ببخشید؟ جواب ما این است:چطور می توانیم دولتی را ببخشیم که به زندانی کردن تعداد بسیار زیادی از افراد بیگناه و زندانیان عقیدتی اقدام می کند و به آن ادامه می دهد؟ این مردم ایران هستند که فشار سنگین و سخت دولت بی رحمی که هیچ احترامی برای حقوق بشر ندارد را تحمل می کنند. مردمی در ایران هستند که تنها برای شرکت در یک تظاهرات یا نوشتن یک بلاگ طرفدار دموکراسی یا برای عقاید مذهبی زندانی شده اند. روزنامه نگاران پشت میله های زندان می مانند و مردم بیگناه اعدام می شوند. اگر دولت ایران می خواهد که تصویر خود را در جهان تغییر دهد و فشار بین المللی را کاهش دهد، باید تمام زندانیان سیاسی و زندانیان عقیدتی را آزاد کند. آنها شایسته آزادی داشتن هستند همچنان که ما آن را به دست آوردیم.»
جاش فتال در سخنان خود گفت: « بعد از ۷۸۱ روز شان و من دوباره مردانی آزاد هستیم. چهار شنبه گذشته وقتی که ورزش روزانه مان را در زندان اوین تمام کرده بودیم چیزی کاملا غیر منتظره اتفاق افتاد. در هر روز دیگری ما بعد از تمرین روزانه باید چشم بند می زدیم و به به سالن هدایت می شدید دتا به سلول ۴ در ۲/۵ دو متری مان برویم. اما آن روز نگهبانان ما را به طبقه پایین بردند. آنها از ما انگشت نگاری کردند و لباس های معمولی مان را به ما برگرداندند. آنها به ما نگفتند چه قراراست به کجا برویم به جای آن آنها ما را به بخش دیگیری از زندان بردند که ما دکتر سالم الاسلامی که نماینده سلطان قابوش پادشان عمان بود رفتیم. اولین چیزی که به ما گفت این بود: «بگذارید به خانه برویم»
او همچنین گفت:« چیزی که ما دنبال کردیم شگفت انگیزترین تجربه زندگی مان بود. ما در اسارت بودیم بد انزوای تقریبا کامل برای مدت دو سال. اما در چند روز آخر آزادی را تجربه کردیم. » جاش فتال در بخش دیگری ازسخنانش با اینکه بالاخره دولت ایران کاردرست را در مورد این پرونده انجام داد گفت که دولت ایران نمی تواند برای آزادی ما بخواهد اعتبار(کردیت)کامل بگیرد. او گفت که از همان ابتدا دستگیر شده اند به خاطراینکه آمریکایی بودند: «سارا ۴۱۰ روز زندانی بود و ما دو نفر ۷۸۱. این زمان بیشتری از مدت زمانی است که گروگان های امریکایی در سفارت آمریکا در تهران زندانی بودند. » جاش فتال همچنین گفت که صدای فریاد زندانیان دیگر را می شیندند اما نمی توانستند برای آنها کاری کنند. او همچنین گفت که به دروغ به آنها گفته شده بود که خانواده آنها ازنامه نوشتن به آنها دست کشیده اند.
جاش فتال افزود: « ما در دنیای دروغها و امیدپوچ زندگی کردیم. بازجوها در مورد سفیر سوییس در تهران دروغ می گفتند که نمی خواهد ما راببیند. آنها به دروغ به ما گفتند که دادرسی عادلانه نصیبمان خواهد شد وبه وکیل دسترسی خواهیم داشت: وکیل شجاع و استوارمان آقای مسعود شفیعی. وحشتناک تر از همه آنها به ما گفتند که خانواده های از فرستادن نامه به ما خودداری کردند.»
جاش فتال افزود: « ما در دنیای دروغها و امیدپوچ زندگی کردیم. بازجوها در مورد سفیر سوییس در تهران دروغ می گفتند که نمی خواهد ما راببیند. آنها به دروغ به ما گفتند که دادرسی عادلانه نصیبمان خواهد شد وبه وکیل دسترسی خواهیم داشت: وکیل شجاع و استوارمان آقای مسعود شفیعی. وحشتناک تر از همه آنها به ما گفتند که خانواده های از فرستادن نامه به ما خودداری کردند.»
جاش فتال همچنین گفت: « در تمام مدتی که در بازداشت بودیم کلا ۱۵ دقیقه با تلفن با خانواده هایمان صحبت کردیم و یک ملاقات کوتاه با مادرانمان داشتیم. برای اینکه بتوانیم نامه هایی که از طرف عزیزانمان فرستاده می شد مجبور بودیم که اعتصاب غذا کنیم. خیلی از اوقات، در مواردبسیار زیادی، صدای فریاد زندانیان دیگر را می شنیدیم که موردضرب و شتم قرار می گرفتند و واقعا کاری برای کمک کردن به آنها نمی توانستیم انجام بدهیم. سلول انفرادی بدترین تجربه زندگی ما بود و کابوسی بود که سارا ۱۴ ماه آن را تحمل کرد. قدرت سارا در آن یک ساعت ملاقات های روزانه به ما اجازه داد که بتوانیم این وضعیت را تحمل کنیم.»
جاش فتال گفت که هرگونه اقدام مثبت باید مورد توجه قرار گیرد. ما تحسین کردیم تصمیم مقامات ایرانی را مبنی براینکه بالاخره تصمیم درست را گرفتند در مورد پرونده ما. اما می خواهیم کاملا روشن باشیم که که آنها شایسته این نیستند که اعتبار کامل را برای این عمل بگیرند چرا که آنها حق نداشتند و توجیهی نداشتند که این کار از از همان ابتدا اصلا آغاز کنند( دستگیری).»
بنابرگزارش کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران در این جلسه شان باوئر نیز با تشکر افراد حاضر گفت: « می خواهم خیلی روشن باشم. این ( دستگیری) هیچ وقت به خاطر عبور از مرزهای مشخص نشده نبود.. در واقع پرونده های زیادی از ورود غیرقانونی وجود دارد که افراد در مدت خیلی کمی یا کشور را ترک کردند یا اخراج شدند. ما نمی دانیم که آیا از مرز عبور کردیم. ما شاید هیچ وقت نخواهیم دانست. اما حتی اگر ما داخل ایران شده باشیم هیچ وقت آن دلیل آن نبود که مسوولان ایرانی ما را برای این مدت نگهداری کردند. تنها توضیح برای بازداشت بلندمدت ما دشمنی بین دولت ایران و آمریکا در طی ۳۲ سال گذشته است. نکته جالب این است که جاش و من و سارا مخالف سیاست های آمریکا در مورد ایران هستیم که این دشمنی را ادامه دار می کند. ما به جاسوسی متهم شده بودیم چون آمریکای هستیم. هیچ مدرکی علیه ما هیچ وقت ارائه نشد. این برای این است که که هیچ شاهدی وجود نداشت و ما کاملا بی گناه بودیم. دو دادگاهی که در آن شرکت کردیم کاملا دروغی و ساتگی بود. دادگاه ساخته شده بود از دروغ های مسخره که ما را به عنوان بخشی از توطیه آمریکایی اسراییلی معرفی می کرد.»
او همچنین گفت: « سارا وجاش و من مزه بی رحمی دولت ایران را چشیدیم. ما در ایزوله کامل از دنیای خارج وانچه دوست داشتیم نگهداری شدیم و حقوق و آزادی هایمان را از ما گرفتند. » در بخشی دیگری باوئر به شرح آنچه دولت ایران با مردمش می کند و زندانیان ایرانی و خواستار آزادی زندانیان ایرانی شد چنانکه خود آزاد شدند. شان از وکیل خود مسعود شفیعی تمجید کرد که با اینکه نمی توانسته به راحتی از انها دفاع کند اما تا دقیقه آخر از دفاع خود دست برنداشت و تسلیم نشد.
بائر افزود: « در زندان هر گاه که از وضعیت شکایت می کردیم نگهبانان بلافاصله به ما شرایط مشابه در زندان گوانتانامو بی را یاد آوری می کردند. آنها به ما یاداوری می کردند شرایط زندان های سیا را در دیگر نقاط دنیا و شرایط ایرانی ها و دیگرانی را که در زندان های آمریکا شرایط مشابهی دارند. ما اعتقاد نداریم که چنین نقض حقوق بشری از طرف دولت ما توجیه می کند آنچه با ما انجام شده است. نه حتی برای یک لحظه. اگر چه ما اعتقاد داریم که این اعمال دولت آمریکابرای برخی از دولت ها از جمله دولت ایران بهانه ایجاد می کند که به این طریق عمل کنند.»
سارا شورد پس از سخنان شان وجاش به همراه خانواده به سوالات پاسخ داد. او گفت که طی مدتی که انجا بودند هر وقت صحبت می کردند در مورد زندانی شدنشان ماموران ایرانی دائما به آنها وضعیت زندانیان در زندان های گونتاناموا و ابوغریب را به آنها یادآوری می کردند: « ما می گفتیم که یکی اشتباه کرد که با اشتباه دیگری کار درست نمی شود. این درحالی است که من و شان همواره با سیاست های آمریکا در زمینه زندانیان و جنگ مخالف بوده ایم.» سارا شورد همچینن گفت در مدتی که زندان بوده اند به صورت گسترده تحت فشارهای روانی بوده اند.»
اشتراک در:
پستها (Atom)
مطلب را به بالاترین بفرستید: